با نوازش های آرومی که روی موهاش مینشست، چشم هاش رو آروم باز کرد.
با دیدن تهیونگ که با لبخند بالای سرش نشسته بود، متقابلاً لبخند زد و همینطور که با چشم هاش توی جنگ بود -در رابطه با باز نگه داشتنشون- پسر رو پایین کشید و لب هاش رو نرم و سطحی بوسید.وقتی که فاصله گرفتند، تهیونگ با لبخندِ بزرگش گفت:
_صبحت بخیر گوکی.خمیازه ای کشید و با لبخندِ کمرنگش گفت:
_صبح بخیر خوشگلم.تهیونگ لبخندی به جونگکوک تحویل داد و بعد از اون دستش رو روی پیشانیِ مرد گذاشت تا تبش رو بررسی کنه.
وقتی دید هیچ مشکلی نداره، نفس راحتی کشید و گفت:
_شنیده بودم وقتی یکی مارک میشه خیلی تب میکنه. خوشحالم که تو تب نکردی هیونگی.جونگکوک لبخندش رو پررنگ تر کرد و به شوخی گفت:
_پس چی فکر کردی؟ من گوکی ام ها! معلومه که هیچی ام نمیشه.تهیونگ با شنیدن حرفش خندید و بوسه ای روی پیشانی اش گذاشت. با لبخندی که از صورتش کنار نمیرفت، گفت:
_وقتی که خواب بودی برات پماد زدم. اما بهتره این رو هم بخوری که دردت کم شه و انرژی ات هم کامل برگرده. همه این رو پیشنهاد کرده بودن.
بعد لیوانی که از لحظه ی ورودش توی دستش بود رو به سمت جونگکوک گرفت.پسرِ بزرگتر نگاهی به لیوان انداخت و گفت:
_تو درست کردی؟_اوهوم.
نگاهش رو به تهیونگ که مشخص بود تازه به حمام رفته داد و ابروهاش رو بالا انداخت.
_رفتی حموم؟_اوهوم.
_پس چرا بیدار نشدم؟ رفتی اتاق خودت؟
_نه. اینجا بودم. تو خسته بودی، بیدار نشدی.
جونگکوک با شنیدن این حرف با چشم های گرد نگاهش کرد.
_وایسا ببینم! من چند ساعته خوابیدم؟!تهیونگ با این حرف خندید.
_فکر کنم خیلی خسته شده بودی گوکی.
بوسه ای روی گونه ی جونگکوک گذاشت و گفت:
_حدود ۱۴ ساعته که خوابیدی._چی؟!
تهیونگ با دیدن واکنشش آروم خندید.
_بشین هیونگی. اینو بخور که زودِ زود خوب شی.با شنیدنِ حرف تهیونگ، برای تبعیت ازش، روی تخت نشست و لیوان رو از دستش گرفت.
_من واقعاً ۱۴ ساعته خوابم؟تهیونگ با خنده سر تکان داد.
_اوهوم.با چشم هایی که همچنان گرد بودند، سری به معنای تفهیم تکان داد و کمی از محتویات توی لیوان خورد. با چشیدنِ طعم چیزی که هنوز نتونسته بود بفهمه چیه، "هوم" ای کشید.
بعد از چند ثانیه لیوان رو پایین آورد و با کنجکاوی پرسید:
_داهیون برگشت دیشب؟_اوهوم. ۱ ساعت پیش هم رفت سرکار.
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...