part6

2.9K 451 97
                                    

حدود دو ماه گذشته بود.
توی این مدت رابطه ی تهیونگ و جونگکوک صمیمی تر شده بود. تهیونگ کمتر خجالت می‌کشید و جونگکوک هم بیشتر اذیتش می‌کرد.
داهیون هم همیشه می‌نالید که داره توی این جمع نادیده گرفته می‌شه؛ ولی از وضع پیش اومده هیچ ‌ناراحتی ای نداشت!

یک ماهی می‌شد که مدارس باز شده بود و جونگکوک و داهیون از سختکوشیِ تهیونگ در عجب بودند.

موقع درس خیلی جدی می‌شد و توی این مدت تمام نمراتش کامل بودند.
وقتی داهیون ازش پرسید که چرا انقدر جدی درس می‌خونه، جواب داد که نامجون هیونگش دوست داشته که اون توی همه چی عالی باشه. همیشه توی درساش کمکش می‌کرده و الان که اون حضور نداره، خودش باید نبودش رو جبران بکنه!

همین‌طور که پاهاش رو تکان می‌داد و نکات روی تخته رو یادداشت می‌کرد، صدای زنگ تعطیلی مدرسه رو شنید.
با عجله و تند تند باقی نکات رو یادداشت کرد و وسایلش رو جمع کرد.
کوله رو روی دوشش انداخت و از بین جمعیت زیاد دانش آموزانی که از توی راهرو ها می‌دویدند و حرف می‌زدند، رد شد.
با رسیدن به درب خروجی مدرسه، چشم چشم کرد تا جونگکوک رو پیدا کنه.
با دیدنش که پشت موتورش نشسته بود، به سمتش دوید و بلند گفت:
_هیونگی!

جونگکوک لبخند بزرگی زد و از روی موتورش پیاده شد.
تهیونگ رو بغل کرد و گفت:
_سلام کیوتی من! خسته شدی؟

با مظلومیت سرش رو روی سینه ی جونگکوک بالا و پایین کرد.
_فیزیک داشتیم! خیلی حوصله سر بر بود. معلمش حتی ۱ دقیقه هم استراحت نداد. ۲ ساعت فقط حرف زد.

_پس این‌جا یه بیبی داریم که عاشق فیزیک و معلم فیزیکشه. نه؟

فاصله گرفت و گفت:
_آره. انقدر عاشقشه که می‌خواد سرش رو محکم توی دیوار بکوبه.

جونگکوک بلند خندید و بعد سوار موتور شد.
وقتی تهیونگ هم پشتش نشست، گفت:
_داهیون ۲ روز برای پروژه اش رفته ججو.

با شنیدن این حرف به سرعت مودش عوض شد و ناراحت شد.
لب هاش رو آویزان کرد و گفت:
_خب نونا نباشه من حوصله ام سر می‌ره که.

موتور رو روشن کرد.
_من‌هستم که.

دستش رو دور جونگکوک پیچاند تا وقتی حرکت کردند، از پشت موتور نیفته.
_خب تو باشگاهی.

گاز داد و حرکت کرد.
همین‌طور که کوچه ی فرعی رو می‌پیچید، گفت:
_می‌خوای باهام بیای باشگاه؟

_باشگاه؟

_آره.

_واقعاً می‌شه؟

_چرا نشه؟

_خب...اون‌جا شلوغه. بعدش منم چیزم...هایبرید. اون‌جا اذیت می‌شی اگه من باش...

وسط حرفش پرید و گفت:
_در موردش حرف نزده بودیم تهیونگ؟

_زده بودیم.

cat boyWhere stories live. Discover now