این چند وقت مشغله هام خیلی زیاد بودن (و هستن) برای همین اصلاً فرصت نمیکنم پارت ها رو ادیت کنم و مجبورم سریع یه چیزی بنویسم تا براتون آپلود کنم.
برای همین شاید پارت های اخیر -و این پارت خیلی بیشتر- زیاد باب میل نباشن.بابتش حسابی معذرت میخوام ازتون.
(ضمناً فکر میکنم که تا حدود ۲-۳ هفته ی دیگه نتونم چیزی براتون آپلود کنم. باید یه کوچولو بیشتر منتظرش بمونید. امیدوارم که قابل درک باشه.)
__________________________
_اه~ اینو قطعش کن گوکی! حال به هم زنه!
جونگکوک که با دقت در حال نگاه کردن به فیلم بود، با شنیدنِ صدای تهیونگ تازه حواسش به صحنه های فیلم جمع شد.
با چشم های گرد شده به تهیونگ که قیافه اش منزجر شده بود نگاه کرد و بعد دوباره به صحنه ی فیلم چشم دوخت.
اون الان داشت چه کوفتی رو با پسرش نگاه میکرد؟
آروم لب هاش رو توی دهانش کشید.
_آه خدای من...حواسم نبود بیبی. معذرت میخوام.
گفت و به سمت لپتاپ خم شد و فیلم رو قطع کرد.
غر غر مانند گفت:
_به اسمِ فیلم رسماً پورن پخش میکنن.تهیونگ بینی اش رو چین داد و سرش رو به چپ و راست تکان داد تا اون صحنه ها رو از یادش ببره.
جونگکوک وقتی واکنشش رو دید، آهی کشید.
_فراموشش کن بیبی.تهیونگ سری در جوابش تکان داد.
بعد از چند ثانیه معترض گفت:
_آخه چرا داشت دختره رو میزد؟؟؟جونگکوک با شنیدن حرفش از روی بیچارگی آهی کشید. نگاهی به اخم تهیونگ کرد و با بدبختی گفت:
_کینکشه. یه نوع گرایش برای سکسه._خیلی مسخره است! اه...نزدیک بود دختره رو بُکشه. این چه حالی بهشون میده آخه؟
_هیچ ایده ای ندارم بیبی. انقدر بهش گیر نده.
تهیونگ به فیلمِ استپ شده نگاه کرد و گفت:
_این کار خیلی عجیبه!جونگکوک با دیدن نگاه تهیونگ که روی مانیتور بود، به سمت لپتاپ خم شد تا خاموشش کنه.
تهیونگ به جونگکوک که قصد داشت لپتاپ رو خاموش کنه، نگاه کرد و سریع جلوش رو گرفت.
_خاموشش نکن!جونگکوک متعجب بهش نگاه کرد.
_چرا؟_میخوام ببینم چی کار میکنن.
گفت و قیافه اش رو کج کرد._وقتی حالت رو بد میکنه نباید ببینیاش. اونقدر موضوع جالبی نیست که بخوای راجع بهش کنجکاوی کنی. کلی چیز دیگه هست که میتونی وقتت رو سر کنجکاوی بابت اونا بذاری.
گفت و لپتاپ رو خاموش کرد.تهیونگ بینیاش رو دوباره چین داد. بعد از موفی که کشید، گفت:
_خب پس میشه به جاش یه چیزی بپرسم؟
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...