بابت اینکه آپلود انقدر دیر بود متاسفم، ولی باید به اطلاعتون برسونم که از این به بعد آپلود از این هم دیرتر خواهد شد.
امسال کنکوری ام و دلم نمیخواد که مثل باقی نویسندهها توی این موقعیت داستان رو موقتاً ول کنم.
پس مجبورم دیر به دیر آپلود کنم.
بابت درکتون سپاسگزارم._______
با لبخند روی تخت خودش که توسط تهیونگِ غرق در خواب، پر شده بود، نشست و موهاش رو به آرامی نوازش کرد.
_خوشگلم؟ وقتشه بیدار شی.با ندیدن واکنشی، خم شد و گونه اش رو با ملایمت بوسید.
_بیدار شو عزیزم. مگه دوستت رو دعوت نکردی؟تهیونگ با شنیدن این حرف، بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه، چشم هاش رو باز کرد.
نگاهی به چهره ی جونگکوک که به خاطر خواب آلودگی، تار میدیدش انداخت.
چشم هاش رو مالید و نگاه دقیق تری به چهره ی جونگکوک انداخت.
_ساعت...چنده جونگکوکی؟_ساعت ۱۲ عه. خیلی خوابیدی بیبی. وقتشه پا شی.
به آرومی بدنش رو به سمت جونگکوک متمایل کرد و بغلش کرد.
_بغلم میکنی گوکی؟مگه جونگکوک میتونست به اون گربه ی کیوت که با لوسی تمام درخواستِ بغل میکرد، نه بگه؟
به آرومی دستش رو زیر بغل تهیونگ برد و روی پای خودش نشاندش.
دستش رو دورش پیچاند و محکم بغلش کرد.
_خوابت میآد بیبی؟به آرومی سر تکان داد.
_یکم._میخوای یکم دیگه بخوابی؟
_نه. اگه بخوابم گوکی میره باشگاه. بعد وقتی بیدار شم تنهام. نمیخوام بخوابم.
جونگکوک لبخند کوچکی زد و گفت:
_یادت رفته بیبی؟ امروز قراره پیشتون بمونم.با چشم های براق شده از شانه های جونگکوک فاصله گرفت.
_یعنی قبلش هم تنهام نمیذاری؟_نه خوشگلم. پیشت ام.
لبخند بزرگی زد و محکم جونگکوک رو بغل کرد.
بوسه ی محکمی روی گونه ی جونگکوک گذاشت و گفت:
_خیلی خیلی دوستت دارم کوکی.جونگکوک خندید و بوسه ی ریزی روی گردن تهیونگ گذاشت.
_آه گربه ی لوس. منم دوستت دارم.تهیونگ لبخند بامزه ای زد و لب های جونگکوک رو به آرومی بوسید.
کم پیش میاومد که تهیونگ شروع کننده ی بوسه باشه؛ اما همین لحظاتِ کوتاه، حسی به جونگکوک میداد که وصف نشدنی بود.
تا تهیونگ خواست فاصله بگیره، جونگکوک دستش رو دورش محکم کرد و مشغول بوسیدنش شد.
تهیونگ ضربه ی آرومی به سینه اش زد تا فاصله بگیره، ولی جونگکوک نه تنها فاصله نگرفت، بلکه بوسه رو عمیق تر کرد.
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...