این پارت ممکنه اصلاً باب میل نباشه.
فقط برای اینکه منتظرش نمونید، سریع و هولهولکی نوشتمش و اصلاً وقت نکردم که نه از نظر خط داستانی و نه از نظر نگارشی اصلاحش کنم.
لطفاً اگه چرته و پرته چشم پوشی کنید و سعی کنید که به سختی ازش لذت ببرید.______________________
وقتی داخل خونه شدند، اولین اتفاقی که افتاد این بود که در توسط داهیون بسته شد.
نگاهی به اون دو که با نگاهشون به سمت هم نیزه پرتاب میکردند انداخت و اخم کمرنگی کرد.
_چی شده؟جونگکوک و نامجون بی توجه به حرف داهیون، با اخم بیشتری به هم خیره شدند.
نامجون با دیدن اینکه جوِ بینشون هیچی رو از پیش نمیبره، نفس عمیقی کشید و سعی کرد منطقی و آروم برخورد کنه.
بعد از مکث کوتاهی گفت:
_پیش من نیست. اگه پیش من بود پا نمیشدم تا اینجا بیام.
شقیقه هاش رو فشرد و ادامه داد:
_حاضرم ثابتش کنم.
تا جونگکوک خواست چیزی بگه، جلوش رو گرفت و گفت:
_تقریباً مطمئنم که پیش تو هم نیست. دلیلی نداری اصلاً.
نگاهش رو به چشم های منتظر جونگکوک داد و گفت:
_پیامش رو بهم نشون بده. الان تنها چیزی که مهمه تهیونگه. بحث کردن ما هیچی رو از پیش نمیبره.داهیون که انگار فهمیده بود موضوع چیه، ابرو بالا انداخت و به جونگکوکی که به سمت گوشی اش میرفت، خیره شد.
جونگکوک بعد از برداشتن گوشی اش، به سمت نامجون برگشت و موبایلش رو به سمتش گرفت.
نفس عمیقی کشید و گفت:
_پیامش از اولش حس عجیبی بهم داد. سعی کردم توجهی نکنم. ولی...طرز صحبتش اصلاً شبیه تهیونگ نیست. تهیونگ هیچوقت اینطوری چت نمیکنه.نامجون با خوندن پیامش ابرو بالا انداخت و شروع به چک کردن شماره ی تلفن کرد.
با دیدن اینکه واقعاً شماره ی تهیونگه اخم هاش رو توی هم کشید.
به ساعت پیام نگاه کرد و گفت:
_با خودت نگفتی که من اگه بخوام برم دنبالش، شب قبل خبر میدم؟با دیدن سکوت جونگکوک اخم هاش بیشتر تو هم رفتند.
با عصبانیت گفت:
_با اینکه کاملاً مخالف این قضیه بودم و هستم مسئولیت تهیونگ رو به تو سپردم. و حالا چی؟ انقدر بی مسئولیتی که با دیدن پیامی که از قضا بهت حس خوبی هم نمیداده سریع حرفش رو قبول کردی و پیگیری ای نکردی! وظیفه ی تو اینه که بری دنبالش. حتی اگه چنین چیزی رو دریافت کنی. اونوقت تو چی کار کردی؟ از همین کار ساده هم سرباز زدی!گفت و با عصبانیت شروع به تکان دادن پاهاش کرد.
جونگکوک کاملاً حق رو به نامجون میداد.
خودش هم میدونست که بی مسئولیتیِ بزرگی کرده.خواست حرفی بزنه که داهیون جلوش رو گرفت.
حتی داهیون هم به خاطر اون گربه کوچولو نگران شده بود!
_الان فقط پیدا شدن تهیونگ مهمه. این که کی مقصره و کی نیست اصلاً اهمیتی نداره.
نگاهش رو به جونگکوک داد و گفت:
_شاید با دوست هاش رفته بیرون. تا چند ساعت دیگه برمیگرده.
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...