part3

3.7K 384 74
                                    

به سمت کمدی که با لباس های جدیدش پر شده بود رفت و درش رو باز کرد.
تی‌شرت و شلواری تن کرد و بعد از نگاه کردن به کلاهش که هنوز روی تخت مونده بود، آهی کشید و از اتاق خارج شد.
_هیونگی! من حاضر شدم.

جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ، به سمتش برگشت و لبخند زد.
_بریم؟

سرش رو بالا و پایین کرد و منتظر شد تا جونگکوک بلند شه و به سمت در بره.

جونگکوک به سمت در رفت و به تهیونگ نگاه کرد.
_بیا دیگه! منتظر چی هستی؟

سریع به سمت جونگکوک رفت و گفت:
_ببخشید.
و شروع به پوشیدن کفش هاش کرد.

جونگکوک لبخندی زد و بعد از این‌که کفش هاش رو پوشید، درب خانه رو باز کرد و به سمت آسانسور رفت.
دکمه رو زد و تهیونگ که داشت خارج می‌شد نگاه کرد.
تهیونگ در رو بست و به آرومی کنار جونگکوک ایستاد.
با همدیگه سوار آسانسور شدند و بعد از این‌که به طبقه ی همکف رسیدند، پیاده شدند.
از درب ساختمان خارج شدند و پا توی خیابان گذاشتند.
تهیونگ بدون این‌که حرفی بزنه، پشت جونگکوک راه افتاد.

براش سوال شده بود که چرا با ماشین نمی‌رن، ولی از اون‌جایی که خجالت می‌کشید سوالی بپرسه، چیزی نگفت و با جونگکوک هم قدم شد.
جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و لبخند زد.

چند دقیقه ای در حال قدم زدن بودند که جونگکوک گفت:
_ته ته؟ می‌تونم دستت رو بگیرم؟

تهیونگ لب هاش رو غنچه کرد و پرسید:
_دستمو؟ چرا؟

_نمی‌دونم. می‌شه؟

از خجالت لب هاش رو توی دهانش کشید و بعد دستش رو به سمت دست جونگکوک دراز کرد و میان دست خودش گرفتش.
جونگکوک با حرکتش لبخندی زد و محکم دستش رو گرفت.
_دوست داری اول شیر توت فرنگی بخوریم، یا بریم کتاب بخریم؟

_اول شیر توت فرنگی!

با لبخند سر تکان داد و همین‌طور که دست تهیونگ توی دستش بود، به سمت کافه بستنی مورد علاقه اش به راه افتاد.

تهیونگ کمی با خودش کلنجار رفت ولی در آخر گفت:
_گوکی؟

_هوم؟

_می‌گم که...چرا با ماشین نیومدیم؟

_خسته شدی؟ می‌خوای تاکسی بگیرم؟

_نه، نشدم. فقط برام سوال شد.

_گفتم یکم بیشتر با هم وقت بگذرونیم. اگه می‌خوای می‌تونیم برگردیم با ماشین بیایم.

_نه. خوبه همین‌طوری.

جونگکوک سر تکان داد و به راهش ادامه داد.
بعد از نیم ساعت قدم زدن، با دیدن کافه بستنی، دست تهیونگ رو کشید و به سمتش پا تند کرد.
با هم وارد شدند و پشت میزی نشستند.
تهیونگ با ذوقی که سعی در مخفی کردنش داشت، شروع به تکان دادن پاهاش کرد.
_جونگوکی؟

cat boyWhere stories live. Discover now