به آرومی وارد اتاق تهیونگ که در حال خوندنِ کتاب بود شد.
پسر که نبود نوناش رو توی خونه احساس کرده بود، شلوارک کوتاه و نیم تنه اش رو پوشیده بود تا راحت باشه، و همونطور که روی شکمش دراز کشیده بود، مشغول خوندن کتاب جدیدش بود.
با لبخند به سمتش رفت و بعد از اینکه سرش رو روی باسن پسر گذاشت، دراز کشید.
_چی داری میخونی؟تهیونگ که جوری غرق در کتابش شده بود که حضور جونگکوک رو نفهمیده بود، نگاهش رو بهش داد و متعجب گفت:
_اوه...سلام گوکی! کِی اومدی تو؟_همین الان. نگفتی؟
_مجموعه ای که برای کریسمس برام خریدی.
_دوستش داری؟
_خیلی! تا اینجا خیلی خفن بوده!
بعد از گفتنِ این، مدادش رو از گوشه ی تخت برداشت و بین صفحات کتاب قرار داد تا صفحه رو گم نکنه.
کتاب رو روی پاتختی گذاشت و نگاهش رو به جونگکوک داد.
باسنش رو به آرومی تکان داد تا جونگکوک سرش رو برداره، اما جونگکوک گاز آرومی ازش گرفت و گفت:
_انقدر تکون نخور بچه. گوکی خسته است._یاه! خب مگه باسن من بالشه!؟
_از بالش هم بهتره.
_پا شو! عه!
_مال خودمه. تو تصمیم نمیگیری که روش بخوابم یا نه.
_کی گفته مال توعه؟ مال خودمه.
با گاز محکمی که جونگکوک از باسنش گرفت، جیغ نه چندان بلندی کشید و به آرومی روی پیشانی جونگکوک کوبید.
_گوکیِ بد. مگه غذا نخوردی که باسن ته ته رو گاز میگیری؟ انقدر گشنته؟جونگکوک خندید و گفت:
_برای باسنِ ته ته همیشه گشنه ام._یاااه.
با زور باسنش رو از زیر سر جونگکوک در آورد و گفت:
_اصلاً باهات قهرم._نههه. شوخی کردم. نه یعنی شوخی که نکردم. کاملاً هم جدی بودم. ولی خب..تو فکر کن شوخی کردم.
_از قهر بودنم کم نشد!
با خنده پسر رو در آغوش کشید و گفت:
_قهر نه. گربه ی بی معرفت نباش.تهیونگ چشم چرخاند و به جونگکوک لم داد.
جونگکوک آروم بهش خندید و موهاش رو بوسید.
چند ثانیه ای گذشته بود که جونگکوک گفت:
_اوه بیبی، میخواستم یه چیزی بهت بگم!تهیونگ توی آغوش جونگکوک چرخید و نگاهی به چشم هاش انداخت.
_بله گوکی؟_دوستم رو یادته؟ جیمین. تو تولدم بود.
_اوهوم. یادمه. همون که لپم رو هی میکشید!
جونگکوک آروم خندید و سر تکان داد.
_آره. همون. هفته ی دیگه یه پارتیِ کوچولو گرفته که جفتمون رو دعوت کرده. اصلاً دوست ندارم که ببرمت اونجا. چون هم خیلی شلوغه و اذیت میشی، هم اینکه مهمون هاش رو نمیشناسم.
موهاش رو نوازش کرد و گفت:
_ولی خب خیلی اصرار کرد. بهش گفتم همه چیز به تصمیم تو بستگی داره.
YOU ARE READING
cat boy
Fanfictionتهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر میکرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر میکرد "دیگه از این بدتر نمیشه!"، جئون جونگکوک، پسرِ شوخ و جذاب، وارد زندگی اش میشه و همه چیز رو براش عوض...