حرف های دکتر مثل يه آهنگ که گذاشته باشیش رو تکرار، پشت سر هم توی ذهنم تکرار ميشد....
مگه زین چند سالشه که باید يه چيزي کمتر از نصف ریش از دست رفته باشه....!!!!
زین من باید تو 27 سالگی با مشکلات يه پیر مرد 60 ساله دست و پنجه نرم کنه....
آخه اون که نه سیگار میکشه، نه تو معرض مواد خطرناکی بوده....!!!
صبر کن ببینم....
گاز های سمی متصاعد شده از مواد خطر ناک تو آزمایشگاه....!!!
شاید دلیلش همينه....
ولی....
نه اینم نیست....
اونجا هود های مخصوصی هست که این گاز هارو از محیط آزمایشگاه خارج میکنه....
شايدم به هر حال این گازها با وجود ماسک و هود يه قسمتی ازش تنفس بشه....
یعنی ممکنه...؟!!
وای خدا....
من نمی دونم.....
الان هیچي نمی دونم........
فقط ميدونم که الان يه زین دارم که قراره تا آخر عمرش با يه ریه نصفه نیمه سر کنه....
زین ساکت بود... ساکت ساکت....
انگار اونم مثل من از حرف دکتر جا خورده بود....
"اما من که نه سیگاریم ، نه جایی بودم که بخواد این اتفاق برام بيفته....!!"
زین با يه نگاه متعجب و سوالی پرسید
"خب بدون دلیل که نميشه پسرم..... يه بار ديگه میپرسم....خوب فکر کن.... مطمئنی نزدیک محل زندگيتون کارخونه ای چیزی نبوده....؟!! یا اصلا تو خونتون يه نفر که مصرف سیگارش بالا باشه نداشتين...؟!! "
"نه....نه ما هیچکدوممون سیگاری نیستیم....تو هیچ کدوم از خونه هايي که من بودم و هستم هيچ کس سیگار نمیکشه.... نه تو خونه ای که الان زندگی میکنم، نه تو خونه ی پدریم................................ولی.......ولی يادمه بچه که بودم بابام زیاد منو همراه خودش میبرد به کارخونه ی شوهر عمم.... بابام مشغول حرف زدن با شوهر عمم ميشد و من چون دوست داشتم بدونم تو کارخونه، دستگاه ها چجوری کار میکنند پس از مسئول های اونجا خواهش میکردم که بزارن اونجا باشم و نگاه کنم........"
"ممکنه....چه کارخونه ای بود....!!؟"
"کارخونه ی تولید سیگار.....!!!! "
"خب ميشه گفت تقریبا مسئله روشن شد....شما توی اون کارخونه میگشتین و وقت زیادی رو اونجا بودين.... پس احتمال اینکه ذرات توتون به مرور توی ریه هاتون نشسته باشه زیاده...... ببخشید میتونم شغلتون رو بدونم؟؟؟ "
"البته... من توی آزمایشگاه کار میکنم.... و اگه کمکتون میکنه باید بگم که نقاشی ام زیاد میکشم و با رنگ ها زندگی میکنم..... "
