chapter 27_1

1.8K 179 62
                                    


احساس کردم فضای اتاق روشن شد و از اون فضای گرگ و میش صبح در اومد....

چشمامو باز کردم و یکم تو جام نیم خیز شدم تا زین رو چک کنم

فرقی نکرده بود....قفسه ی سینش مثل دیروز بالا و پایین میرفت و تو همون  حالتی که دیشب خوابیده بود مونده بود....

زین معمولا تو خواب خیلی تکون میخوره ولی الان....

حتما به خاطر مسکن هاییه که بهش زدن و دردیه که داره......هرچی کمتر تکون بخوره و جا به جا شه فشار کمتری بهش میاد

شاید این عجیب باشه که ما حتی تو خواب هم بدن خودمونو مدیریت میکنیم ،ولی این باحاله به نظرم....

بعد از زین چشمام به سمت آنتونی حرکت کردن....

ابروهاشو بهم نزدیک کرده بود....

یکم اخم کرده بود و آروم سرشو جا به جا میکرد....

فکر کنم داره خوابه بد میبینه.....

دوباره برگشتم سرجام و دستمو آروم و نوازشوار روی موهای نرمش کشیدم تا آروم شه

اخمش کمتر شد ولی چند دقیقه بعد تکون تقریبا شدیدی خورد و دوباره اخم رو صورتش اومد

"نه...............نه بابایییی....."

اولش آروم حرف میزد و حرفش رو به زور می‌شنیدم، ولی بعد صداش واضح شنیده میشد

دستمو دورش انداختم و آوردمش نزدیک تر و توی بغلم گرفتمش

به نوازش سرش ادامه دادم و بوسیدمش

"بابایی اینجاست پسرم...."

خودشو بیشتر تو بغلم جا کرد

"همه چیز مرتبه پسرم...فقط یه خواب بود...بابا پیشته عزیزم...."

توی گوشش زمزمه کردم

کم کم آروم شد و دیگه اخمی رو صورتش نبود

آنتونی خیلی استرسیه و کوچکترین اتفاق بد رو ضمیر ناخودآگاهش تاثیر میزاره....

اون معمولا خواب نمی بینه.....

ولی وقتایی که اتفاق بدی توی روز افتاده باشه ،حتما خواب اون اتفاق یا چیزی شبیه به اونو میبینه.....

من مطمئنم که به احتمال زیاد خواب تصادف کردن زین رو دیده.....یا حداقل تو خوابش زین آسیب دیده....‌‌

یه نگاه کلی به خودمون کردم و تمام اتفاق هایی که از دیروز تا الان افتاده بود توی سرم ردیف شدن....!!!

بیرون رفتن زین....
اتفاقی که برای میراندا افتاد....
چیزی که زیام کوچولو رو تحدید میکرد....
تصادف زین.....
خواب بد دیدن آنتونی.....

اینا یکم زیاده.....

یکم زیاده برای تقریبا ظرف یه روز اتفاق افتادن.....

feel me 2Where stories live. Discover now