تنها مظنون

431 36 19
                                    

چند وقتی هست هرچی میگردم که معمار این دیوار های تنگ و راه رو های خفقان آوری که نفسم را سخت کردند پیدا کنم، فقط به یه اتاق میرسم،اتاقی که تنها گزینه ی روی میزش شباهت عجیبی به من داره،وقتی بیشتر پلک میزنم و سعی میکنم تو نور کم اتاق عکس رو بهتر ببینم تا شاید چشم هام غلط دیده باشن،فایده ای نداره...با پلک زدن نمیشه از واقعیت فرار کرد...نفس عمیقی میکشم تا شاید بار روی سینم کم بشه،ولی خودم میدونم که این سبک شدنی نیست،سرم رو بالا میارم تا از ارتباط چشمی با عکس روی میز فرار کنم،توی اتاق چشم میگردونم تا شاید مظنون دیگه ای پیدا کنم،اما همون عکس توی هر وجب از دیوار تکرار شده،انگار...انگار به جای آجر عکس های منو برای ساخت دیوار بکار بردن...تا بحال اینقدر از خودم نترسیده بودم،تو چشم تک تک عکس های فریاد زده میشد که مقصر خودتی...صدایی نبود اما دست به گوش از اتاق زدم بیرون...توی همون راهرو تنگ میزی بود که روش ظرفی پر از سیب های خوش رنگ و لعاب بود،سیب رو که دیدم فکری به سرم زد...آدم،اونم با اشتباه خودش از بهشتی که توش بود اخراج شد مگه نه؟؟؟منم فرزند اونم،این حال و روز من ریشه در اصالت من داره،ما آدم ها رسم زندگیمونه اشتباه کردن،رسممونه از بهشت هامون رونده شیم بخاطر اشتباه هامون...هی...اما من و آدمم فرق داریم،حتی تو تاوان اشتباهاتمون...آدم با اشتباهش از بهشت رونده شد و به زمین افتاد،من از بهشت خودم رونده شدم و به جهنم افتادم،دست بردار..رسم و رسومی در کار نیست،مسئولیت اشتباهاتت رو به گردن بگیر...آسمون و ریسمون و آدم و رسم و رسوم نباف...خفگی این هوا فقط حاصل دست رنج خودته،مسمومه ولی باید نفس بکشیش چون خودت کثیفش کردی،اینکه بدونی تقصیر کس دیگه ایه بدبختی های زندگیت دلتو میرنجونه،اما وقتی تنها گزینه ی روی میز مظنونین بدبختی هات خودتی،یه سنگ چند هزار تنی روی دلته که کمترین کارش بریدن و تکه تکه کردنه نفسته

feel me 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora