Part 11: دوقلوها

684 76 6
                                    

±وضعیتش چطوره؟

: گفتید اون قبلا طی یه تصادف حافظش رو از دست داده؟

•درسته، پارسال بود.

: و دیگه حافظش برنگشت؟

×چیزی شده؟

: با این ضربه ای که به سرش خورده، ممکنه حافظش به مرور برگرده. این خیلی خوبه.

رنگ از صورت همشون پرید.
*این...این اصلا خوب نیست !!!

•دکتر خواهش میکنم، اگه اون حافظش برگرده، اصلا چیزای خوبی رو به یاد نمیاره...

: میخواید بگید خاطرات گذشتش خیلی تلخ بودن و براش آزار دهنده ان؟

شوگا آروم تو گوش دکتر جریان رو توضیح داد. دکتر با شنیدن حرفای شوگا، آهی کشید و گفت
: این اصلا خوب نیست...

•راهی هست که یادش نیاد؟

: تنها راه اینه که اونو از عواملی که تو گذشتش باعث بروز خاطرات بد شدن، دور نگه دارید و شبا باید خیلی مراقب باشید، چون ممکنه ضمیر ناخودآگاهش تو خواب، گذشتش رو بهش یادآوری کنه.

*کی به هوش میاد؟

: فعلا باید تحت نظر باشه، سه روز دیگه میتونید ببریدش.

.
.
.

_تو سر هیچی اونو تا بیمارستان کشوندی.

*دیگه اینجوری نکن تهیونگ.

تهیونگ سری تکون داد. درسته عاشق جونگ کوک نبود، اما اون یه انسان بود. یه انسان تو حالت طبیعی نمیخواد به یه انسان دیگه آسیب بزنه.

•چی گفت؟

×دکتر گفت میتونیم ببریمش خونه.

جیمین سریع به سمت اتاق جونگ کوک رفت و نامجون هم برای کارای ترخیصش رفت.

.
.
.

تهیونگ و جونگ کوک از اون روز، دیگه باهم حرفی نزدن. نه جونگ کوک دیگه میلی به حرف زدن با تهیونگ داشت و نه تهیونگ غرورش اجازه‌ی عذرخواهی میداد.

این سکوت البته فقط مهری روی دهانشون بود و قلب ها و چشم هاشون از حرف زدن، دست برنداشتن.

اما کی میدونست پشت اون نقاب عاشقی تهیونگ، چه نفرتی خوابیده بود؟

تو اتاقش داشت قدم میزد و همونطور که به تمام عشق و عاشقی های جونگ کوک، نیشخند میزد؛ تلفنش رو تو دستش بالا و پایین میکرد.

-اون احمق فکر کرده من عاشقشم؟ هه، کیم جونگکوک تو هنوز خیلی ساده تر از اونی که بفهمی چه اتفاقایی داره میفته. من به عشقم میرسم و وقتی تو بچه ها رو بزرگ کردی، عین یه آشغال میندازمت بیرون. بعد، به وکیل خوب میگیرم و تمام ثروتی که از پدرت بهت میرسه رو مال خودم میکنم.

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now