S²_part 18: از کلاغ ها متنفرم

546 73 12
                                    

•••MOONMJM's pov•••

همه آروم، به اجبار تفنگ هاشون رو زمین میذارن. خشم، استرس، ترس، نگرانی و...این احساسات بدجور بهشون رخنه کرده بودن.

اون وو پوزخندی زد و رو به بقیه اعضا گفت
°دیدید بازنده ها؟ حالا همتون تسلیم منید !
همه با خشم نگاهش میکردن. اما اون وو فقط یه چیز میخواست، اونم جونگ کوک بود !

رو به جونگ کوک گفت
°تو یادت نیست، ولی من خوب یادمه

+چی رو؟

°طعم تو رو !

جونگ کوک با تعجب و بقیه با خشم نگاهش میکنن.

اون وو که به شدت از استرس و خشم عرق کرده و صورتش خونی بود؛ رو به اعضا گفت
°اگه میخواید خواهرتون زنده بمونه، بهتره قید جونگ کوک و نجات دادنش رو بزنید ...!

جونگ کوک با خشم غرید
+اون چاقو رو بذار کنار، آیو بی گناهه

°گناه اون اینه که میخواست تو رو از چنگ من در بیاره.

+چی میخوای لعنتی؟

° برده‌م شو .

جونگ کوک هاج و واج نگاهش کرد.
اعضا که چیزی تا منفجر شدن نداشتن، به طرفش میخوان خیز بردارن که اون وو چاقو رو به حالت تهدید آمیزی رو گردن آیو حرکت میده.

°یه قدم دیگه نزدیک تر بیاید، این دختر میره اون دنیا !

آیو تمام مدت با چشمای اشکی به جونگ کوک و اعضا خیره بود و هیچی نمیگفت. اون وو با استرس و خشم، چاقو رو، روی گردن همسرش تکون میداد. تهیونگ که از حرفای اون وو به شدت خشمگین شده بود؛ مثل ببر زخمی و کمین کرده ای میموند که آماده‌ی حمله کردن برای پس گرفتن قلمرو و قدرتش بود. بقیه اعضا هم دست کمی از تهیونگ نداشتن.

جونگ کوک اما نمیتونست دیگه رو چیزی تمرکز کنه. انگار که دنیا براش ایستاده بود تا تلخی هاش رو تو صورتش سیلی بزنه و دوباره به چرخه‌ی بی رحمانش ادامه بده.

+مگه تو منو نجات ندادی؟ پس چرا خودت بیشتر از هر کس باهام دشمنی داری؟

°من نه نجاتت دادم و نه باهات دشمنی دارم. تو حق منی و من باید تو رو دوباره داشته باشم.

+چرا؟

°چون تو مال منی.

+به چه حقی؟ چرا من باید مال کسی باشم که حتی چند روز بیشتر نیست که دیدمش؟

°تو یادت نیست، ولی پنج سال باهام زندگی کردی.

جونگ کوک با تعجب به اون وو خیره موند. چرا همه چیز اینقدر براش گیج کننده بود؟

°بعدا برات حسابی تجدید خاطره میکنم، فعلا زود باش تا دستم لیز نخورده و شاهرگ خواهرتو نزدم !

جونگ کوک نگاهی با اعضا رد و بدل کرد. حالا فهمیده بود چرا اعضا میخواستن اونو از اون وو دور کنن. اما دیگه، دیر بود...

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now