S²_part 10: چشم های غمگین

638 89 42
                                    

دوستان عزیز، این پارت رو دوست عزیزم parpar_army_bts  نوشته

لطفا این پارت رو، بیشتر از هر پارتی حمایت کنید🤍

اگه ووت ها و کامنتای این پارت زیاد بشن، فردا سه پارت باهم براتون آپ میکنم🔥

من که عاشق این پارتم، مطمئنم شما هم عاشقش میشید🔥❤

______________________________________________

باز هم برگشته بود به خونه اول ...دوباره هیونگاشو ملاقات کرده بود ، دوباره کسی که یک روزی تمومش بود رو دیده بود، به خودش قول داده بود هر کاری کنه تا هیچوقت دیگه اینارو نیبینه ولی بازم دیدشون.

پوک عمیقی از سیگارش کشید این روزا خیلی بیشتر سیگار میکشید . چه بهتر جونگ کوک برای زودتر مردن هرکاری میکرد فقط دوست نداشت با خفت بمیره ، دوست داشت حالا که سرنوشتش مرگه با افتخار بمیره .

امروز ماموریت مهمی داشتن یک باند خطرناک که داره با عملیات هایی که انجام میدادن امنیت رو از بین برده بودن و تو خیلی کشورهای اسیایی  ایجاد ترس کردند.

+تمرکز کن جی کی افرین پسر تو میتونی ، تو که نمیخوای بازم ادما و بچه های زیادی زنده زنده اعضای بدنشونو در بیارن ، باید همین جا کار این عوضیا تموم-اههه

سرش خیلی درد میکرد ، واقعا برای این ماموریت اماده نبود ...نمیدونست چی قراره پیش بیاد .
تصمیم گرفت بره زیر زمین تا تمرین کنه. وقتی به زیر زمین رسید دستکش هاشو دستش کرد اول رفت سراغ تمرین تیر اندازی همینطور که تمرین میکرد بازم فکرش سمت تهیونگ بود ، سمت تهکوک ...  با کلافگی اسلحشو یک جا پرت کرد و نفس نفس زنون رفت سراغ بوکس .

محکم و پشت هم و سریع سمت بوکس ضربه میزد و بلند باخودش حرف میزد :
+چرا ... چرا دست از سر من برنمیدارین من هیچی نمیخوام ، من  برادرامو نمیخوام من تهیونگ رو نمیخوام من حتی بچمم نمیخوااممم پس چرا همش دوباره با هم روبه رو میشیم ، چرا نمیزارین بمیرم ، ته برای چی برگشتییی چرا نمیبینی تنم دیگه هیچی جای دیگه ای نداره که تو یک زخم دیگه بهش بزنییییییی!!!

افتاد روی زمین و محکم به سینش ضربه میزد و صورتش قرمز شده بود و با صدای خیلی بلند گریه کرد ...
+م-میبینی یونگی ه-هیونگ من هنوزم یک مرد قوی نیستم ضعیفم  راس-راس میگفتی وقتی هنوزم گریه میکنم و بعدش نفسم میگیره صدای سگ میدم ، ته کاشکی یکبار جونمو تو یکی از این کابوس هام میگرفتی ...
پوزخندی زد و دوباره پاشد باید هر طور شده خودشو اروم میکرد  و گرنه فردا اتفاقات خوبی نمیفتاد ...

<روز انجام عملیات>

ژنرال : من به تلاش همتون ایمان دارم ، یادتون باشه ما برای این عملیات ماها تلاش کردیم ، نباید بزارین دوباره مادری یا پدری با جنازه متلاشی شده بچش روبه رو شه هر وقت کم اوردین یاده اون همه ادمی که به بدترین شکل کشته شدن بیفتین . مرخصین برین .

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now