Lost memories[vkook]

S²_part 28: عزیزترینم

بعد از اینکه کوک یه کم غر زد و به زمین و زمان فحش داد، دور بعد رو شروع کردن.

•تهیونگ از جونگ کوک.

جونگ کوک نگاه وات د فاکی بهشون کرد.
+چی؟؟ شوخیتون گرفته؟ چرا همش من در میام؟

•میخوای اینم بندازی گردن ما لابد؟؟

-جرات یا حقیقت؟

+واسه شما که فرقی نداره، کار خودتون رو میکنید. همون حقیقت.

جونگ کوک هوف کلافه ای کشید و با بی حوصلگی به کاناپه کامل تکیش رو داد. تهیونگ از خدا خواسته ولی با استرس سعی کرد سوالش رو مطرح کنه.
-توی این هفت سال...عاشق شدی؟

جونگ کوک بدون هیچ تغییری توی چهرش و حالت نشستنش، با همون بی حوصلگی جواب داد
+یه بار عاشق شدم برای هفت پشتم بسه.

تهیونگ با خوشحالی کنترل شده ای گفت
-یعنی دیگه عاشق کسی نشدی؟

+کی گفته؟

ناگهان تمام خوشحالی تهیونگ فروکش کرد.
-یعنی...کسی هست که دوستش داری؟

جونگ کوک شونه ای بالا انداخت.
+شاید؟

-اون کیه؟

جونگ کوک پوزخندی زد.
+تو جرات حقیقت رو با بیست سوالی اشتباه گرفتی؟

تهیونگ، ناراحت از جواب جونگ کوک، آهی کشید و دیگه چیزی نگفت.

جین که اوضاع رو دید، سریع یه دور دیگه کاغذ های تا شده رو بیرون آورد.
•جیمین از جونگ کوک.

جونگ کوک با عصبانیت سرش رو بالا گرفت.
+وات د فاک؟ این امکان نداره !

سریع خیز برداشت و قبل از اینکه کسی بتونه جلوش رو بگیره، اون دو تا جعبه رو از زیر دست اعضا بیرون کشید. جین سعی کرد مانع بشه، اما حرکات سریع و قدرتی جونگ کوک زیادی غیر قابل پیش بینی بودن. جونگ کوک تو یه چشم به هم زدن، جعبه ها رو باز کرد و کاغذ ها رو بیرون آورد. وقتی محتواشون رو دید، خنده هیستیریکی کرد.
+اوه جداً؟ همتون اسمتون جونگ کوکه که هفت تا برگه به اسم جونگ کوک اینجا انداختید؟؟

با خشم جعبه رو، روی میز انداخت و از جاش بلند شد.
+همون یه ذره شانسی هم که برای جلب اعتماد من داشتید، به باد دادید !

جونگ کوک این رو گفت و با عصبانیت به سمت پله ها رفت. اعضا شوکه زده به رفتنش نگاه کردن، اما هیچکدوم جرات حرف زدن نداشتن.

.
.
.

با شنیدن صدای سر و صدا از طبقه‌ی پایین، ابرویی بالا انداخت و از اتاقش بیرون اومد. اون همه سر و صدا برای چی بود؟

اخمی کرد و پله ها رو پایین رفت. اون پله های مارپیچی لعنتی نمیزاشنن بفهمه چه خبره، باید تمام پله ها رو طی میکرد. وقتی به طبقه پایین رسید، با بهت به صحنه روبروش خیره شد.