S³_part 6: سکوت دل ها، نامه‌های بی صدا

470 70 8
                                    

•••Jungkook's pov•••

نامه هایی که اون شب از اتاق بنفش برداشته بودم رو از ساکم بیرون آوردم و خودم رو، روی تخت انداختم. میخواستم حرف اعضا رو بعد از مدت ها، بدون حضور خودشون بخونم.

حدود بیست، سی تا پاکت با خودم آورده بودم. آروم یکی رو برداشتم و بازش کردم. کاغذی که تا شده بود رو بیرون کشیدم و اسمی که پایین صفحه خودنمایی میکرد، اول توجهم رو جلب کرد.
((پارک جیمین))

"امشب رفتم سر قبرت کوکی. قبرت خیلی سرد شده. هوا ابری بود و نور ماه هم حتی نمیتونست سیاهی هایی که اطراف قبرت بودن رو، روشن کنه. تمام حرفامو اونجا بهت زدم. حدود سه ساعت باهات حرف زدم. از همه چیز و همه کس گفتم. از همه چیز…بهت گفتم که چقدر بغض میکنم وقتی میبینم جین هیونگ با لباسای تو، عطر تو، کفشای تو و حتی دستبند تو، کنارمون میشینه و من مجبورم سکوت کنم تا بقیه هم گریه نکنن. میدونی…گاهی با خودم فکر میکنم تو رو از تهیونگ بیشتر دوست داشتم، مگه نه؟ آخه اون اندازه که خواب تو رو میبینم، خواب اونو هیچوقت ندیدم.

اگه بدونی چقدر دلتنگ هیونگ گفتن‌هاتم…میشه فقط یه بار دیگه بگی هیونگ؟ یا بهم بگو…جیمین شی! آره…من عاشق وقتایی بودم که بهم میگفتی جیمین شی و بعد یه لبخند خرگوشی بهم میزدی. هیچوقت نشد بهت بگم که چقدر اون لحظات رو دوست دارم…نمیگم برگرد، چون میدونم تو دیگه برنمگردی. اما…حداقل میشه بیشتر بیای به خوابم؟"

بعد از خوندن نامه‌، تازه متوجه اشکایی شدم که صورتم رو تصرف کرده بودن. بیشتر از چیزی که فکرش رو میکردم…درد داشت !

نامه‌ای دیگه برداشتم و دوباره چشمم رو به دنبال اسم و نشونی از نویسندش فرستادم. با دیدن اسم ((کیم سوکجین)) چشمام رو لحظه ای بستم و دوباره نگاهم رو به کاغذ تا شده دادم. تای کاغذ رو باز کردم و مشغول خوندن شدم.

"دیشب هم پیشم نبودی. هر شب بدون تو، خوابم پر از کابوس و تاریکیه. اصلا مییینی؟ میشنوی؟ عشق بی پایان ما و سکوت بی انتهای خودت رو میشنوی؟ درد بی درمان ما و نبود بی درمان خودت رو میبینی؟

جونگ کوک…میشه دیگه تموم شه؟ خوش به حال یونگی که رفت کما. الان با خیال راحت چشماش رو بسته و نیاز نیس نبودت رو دلتنگی کنه. چرا من نرفتم؟ مگه من چه گناهی کردم…؟
نه صبر کن، من خیلی گناه کردم. بزرگترین گناهم، خالی کردن پشت تو بود!

جونگ کوکی، دیگه خسته شدم. هیونگ بی لیاقتت نمیتونه بدون تو ادامه بده. وقتی تهکوک رو مییینم، یاد تو میفتم.
چشمای آهویی و درشتش…
لبخند های خرگوشیش…
گونه های برجستش…
مژه های خوش حالتش…
معصومیت نگاهش…
تک تک اجزای صورتش…

اون حتی اسمش هم تو رو داره تهـکوک! میبینی؟ همه چیزش به تو برمیگرده. ولی تو دیگه برنمیگردی. هیونگت دیگه کم آورده. خیلی وقته که کم آورده…"

Lost memories[vkook] Where stories live. Discover now