کنار در پشتی بار تکیه به دیوار ایستاده بود .
مقصد نگاهش نه دختر پسرای جوونی بودن که به سمت بار میومدن نه دود سیگاری که رو لب هاش قرار داشت
خیره به یه نقطه تو افکارش گم شده بود
دوست داشت مثل همیشه آینده رو برای خودش پیش بینی کنه ولی مگه از این لحظه به بعد زندگی چه معنایی میتونست داشته باشه؟
کاش میشد برگرده عقب و هیچوقت پاشو اینجا نزاره یا اگه امکانش بود اصلا به دنیا نیاد
تو این دنیا همه چیز تاوان داشت
همونطور که سیگارشو میکشید اشک با سماجت راهشو از گوشه چشمش به گونه هاش پیدا کرد و این با صدای اهنگ شاد و پرانرژی که از داخل میومد کاملا در تضاد بود
سریع اشکاشو پاک کرد
دروغ چرا جای گریه هاش میسوخت
نمیخواست همه ی دنیا بفهمن چه آدم درمونده ای شده_ مثل اینکه خیلی این طرفا میاید
جیمین سرشو برگردوند و مردی رو دید که دست به جیب کنارش ایستاده و با لبخندی که از جنس واقعیت به نظر میرسید نه تظاهر نگاش میکنه
مرد کت شلوار سیاه و شیکی به تن داشت و دو دکمه ی اول پیرهن سفیدش باز بود و از همین میتونست حدس بزنه از مشتریان وی ای پیه .
نمیدونست این غریبه کی اومد پیشش که اصلا متوجه حضورش نشده همونطور که متوجه حرفش نشد+ ها؟
_ اینجارو میگم
اولین بار نیست که اینجا میبینمتون
+ اهاجیمین بی توجه به مکالمه ای که هدفش از شروع شدن مشخص نبود دوباره رو به آسمون کرد و این بار مقدار بیشتری از دود سیگارشو به ریه هاش فرستاد
سکوت دوباره برپا شده بود ولی غریبه هنوز نرفته بود
غریبه به حرف اومد_ راستش قبلا هم خیلی اینجا دیدمتون ولی اگه اشتباه نکنم یه مدت غیبتون زد و الان میبینم بازم اینجایید
+ و این چیش براتون جالبه؟
_ گفتم شاید دنبال یه هم صحبت باشیدجیمین چند ثانیه به صورت مرد غریبه نگاه کرد و بعد فیلتر سیگارشو به زمین انداخت و زیر پا لهش کرد
+ زندان بودم
بعد این حرف جیمین دوباره برای مدتی سکوت حاکم لحظه ها شد تا اینکه جیمین برگشت و به صورت مرد غریبه نگاه کرد
معنی نگاههش بیشتر یه چیزی تو مایه های خب؟ نمیخوای چیزی بگی آقای غریبه؟ بود و مرد این پیامو به خوبی گرفت_ پس حتما باید خیلی زود ولتون کرده باشن
+ خواهرم جرممو گردن گرفت و الان من اینجام
_ چه خواهر خوبیمرد رو به آسمون کرد و اجازه داد نیم رخش تو دید جیمین قرار بگیره
+ نمیخوای بپرسی جرمم چی بود؟
_ نهجیمین به معنای فهمیدن سرشو تکون داد و با خودش فکر کرد شاید این دوماهی که زندان بوده آسمون به زمین اومده و مردم واقعا تصمیم گرفتن سرشونو تو کون بقیه نکنن
_ و اینکه مین یونگی هستممرد رو به جیمین کرد
جیمین اول به دست دراز شده مرد نگاه کرد و در نهایت باهاش دست داد+ پارک جیمین
دست مرد ولی به گرمی لبخندش نبود
سرد بود و این برای جیمینی که با سرما ناآشنا نبود زیاد عجیب به نظر نمیرسید هرچند که به نظرش تضاد جالبی بود_ از آشناییت خوشبختم پارک جیمین
من همسایتونم واحد بغلی..
YOU ARE READING
Cupid ain't a lie
Fanfictionمیدونی فرق بزرگ بین من و تو چیه؟ هزاران هزار فرصت اگه میخواستی میتونستی خیلی وقتِ پیش نفسمو ببری بارها فرصت داشتی تا یک بار برای همیشه به زندگی من و عذاب خودت پایان بدی ولی این کارو نکردی و هر روز تو آتیش جهنمی که لیاقتت نبود سوختی چون دوستم دا...