part 12 : shaping love

39 9 2
                                    

" + میگم ولی یکم چیز به نظر نمیاد ؟
- چی ؟
+ نمیدونم یه جورایی افسردس
- افسرده؟ نه جیمین شی دقت کن
اونی که دستشو جلو چشماش گرفته و نمیزاره نور آفتاب بهش برسه تویی
اونی هم که دست تورو گرفته و با لبخند نگاهت میکنه منم
در واقع میخوام تشویقت کنم که زیبایی دنیا رو ببینی و از آسیب دیدن که بازم نور مستقیم خورشیده نترسی
+ هاا..
اینطوری بهش نگاه نکرده بودم
- خب نظرت چیه؟ بخریمش؟
+ باشه
میخریمش"

اولین چیزی که بعد باز کردن چشماش میبینه سقفه اتاقه
بعد چندبار باز و بسته کردن چشماش متوجه میشه تو اتاق خودشه که البته قبلا اتاق خواهرش بود
چطوری اومده بود  اینجا؟
آخرین تصویری که به یاد داشت همون تابلوی کذایی بود و بعد..
بعدش رو یادش نمیاد
از جاش بلند شد
ساعت روی میز ۳ صبح رو نشون میداد
به سمت در رفت و از اتاق خارج شد
توی حال جونگکوک رو دید که رو کاناپه گلبهی رنگ خوابش برده بود
به اتاقش رفت و با پتو برگشت
پتو رو طوری روی جونگکوک کشید که بیدار نشه خودشم همونجا رو میز نشست و به صورت غرق در خواب جونگکوک خیره موند
فکرای زیادی تو سرش بود
سوالای بی جواب زیادی داشت
ذهنش اونقدر شلوغ و پرسر و صدا بود که نمیدونست از کجا شروع کنه و همین کلافه ترش میکرد ..

صبح که جونگکوک از خواب بیدار شد با جیمینی مواجه شد که بالای سرش نشسته و بهش خیره شده
خواب از سرش و خودش از جاش میپره
* هیونگ!
+ خیلی صدات بلنده جونگکوکا
* حالت خوبه هیونگ؟ کی بیدار شدی ؟ الان بهتری ؟ درد داری؟ اصلا چطور از حال رفتی؟
جیمین در پاسخ به تمام سوالات جونگکوک سکوت کرد و تصمیم گرفت اول جواب سوالای خودشو بگیره
+دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
* یادت نمیاد؟ خونه یونگی شی از هوش رفتی
+ من چطوری اومدم اینجا؟
* یونگی شی آوردت وای هیونگ نمیدونی وقتی تو اون وضعیت دیدمت تقریبا سکته قلبی رو رد کردم
خوبه یونگی شی اونجا بود
بعد از اینکه آوردت زنگ زد به دکترش و اونم خودشو سریع رسوند هممون خیلی نگران شدیم
دکتر گفت حمله عصبی بوده ولی آخه تو چرا باید بهت حمله عصبی دست بده چه اتفاقی برات افتاد هیونگ؟
یاد چیزی افتادی؟
جیمین که حالا جواب تمام سوالاشو گرفته بود نفس عمیقی میکشه و بعد از جاش بلند میشه و همونطور که به سمت حموم اتاقش میرفت میگه
+ ساعت ۷عه دیرت نشه
جونگکوک به ساعتش نگاه میکنه و وقتی میبینه حق با هیونگشه دو مرتبه از جاش میپره
* بدبخت شدم!
دیرم شده هیونگ چرا بیدارم نکردی؟؟
استاد چوی پوستمو میکنه
جونگکوک با عجله حاضر میشه و بعد از اینکه جزوه هاشو از اینور اونور جمع میکنه کولشو برمی‌داره و به سرعت از خونه میزنه بیرون
* خداحافظ هیونگ
صبحونه یادت نره!

*******
جین نمونه هارو از یخچال درمیاره و روی میز کنار جیمین میزاره
- خب الان خوبی؟
جیمین یکی از نمونه هارو برمی‌داره و زیر میکروسکوپ میزاره و همزمان جواب جینو میده
+ نگران من شدی؟
- صد سال سیاه
نامجون کمی اونور تر نشسته بود داشت گزارش کارشونو می‌نوشت که بعدا اگه مثل دفعه قبل استادشون یه دفه سر زده اومد و گزارش خواست همشون یه دروغ مثل "مریض بودم استاد" تحویلش ندن
- خب اگه نگرانش نیستی پس چرا میپرسی
+ میخواد بدونه دوربینش چی شد
جین یه دور چشماشو برای هردوشون میچرخونه و طوری که انگار خیلی بهش برخورده جواب میده
- واقعا که! تو فک کردی من چجور ادمیم-
+ تو کمدمه
جین بدون اینکه کلمه ی دیگه ای بگه تقریبا به سمت کمد جیمین پرواز کرد و وقتی دوربینش رو پیدا میکنه از خوشحالی داد میزنه طوری که بقیه کار اموزای اونجا از جاشون میپرن
جیمین و نامجون هر دوشون به جینی که دیگه خیلی قابل پیش بینی بود لبخند میزنن
- دوربییییییییییینم!!
عشقم کجا بودی تو
جین دوربین رو بغل میکنه انگار ‌که بچشه
- هیچوقت نمیزارم ازم دور شی
نامجون به وضعیت خنده دار جین خندید و سرشو به نشانه تاسف تکون داد
- حداقل اجازه میدادی ۲ ثانیه از سخنرانیت بگذره
جین ولی همچنان بی توجه به همه داشت قربون صدقه دوربین جدید آخرین مدلش که به لطف جیمین گیرش اومده بود میرفت
- جیمین شی؟
یکی از کارآموزا جیمین رو صدا میزنه و باعث میشه جیمین از کارش دست بکشه
+ بله؟
- یه نفر پای تلفن کارتون داره
+ تلفن اینجا؟؟
- بله
جیمین از چیزی ک شنید تعجب کرد کی بود که به جای گوشیش به اینجا زنگ زده و سراغشو میگرفت
جین و نامجون بهم نگاه کردن و با زبان سری خودشون باهم حرف زدن
جیمین از جاش بلند میشه و به سمت پذیرش میره و تلفن رو برمی‌داره
+ الو؟
_ جیمین شی؟
جیمین وقتی صدای یونگی رو پشت تلفن شنید حتی بیشتر از قبل تعجب کرد
+ یونگی شی؟
_ جیمین شی
سلام
راستش زنگ زدم حالتونو بپرسم از اونجایی که وقتی اومدم خونه نبودید
+ شماره اینجارو از کجا..؟
_ راستش از جونگکوک شماره خودتونو خواستم ولی چون میخواست پرایویسی هیونگش به خطر نیوفته شماره اینجارو داد
یونگی از پشت تلفن به جونگکوک و سیاست های مسخرش چشم غره رفت
_ به هر حال .. امیدوارم مزاحم کارتون نشده باشم
جیمین هنوزم نمیدونست چه جوابی بده
در واقع حرف زدن کمی سخت بود وقتی که حداقل بیست نفر بهت زل زده بودن
_ نگفتید حالتون خوبه؟
+ اها
خب آره یعنی بله خوبم نیازی نبود اینهمه خودتونو اذیت کنین
_ فقط میخواستم مطمعن شم که حالتون خوبه
جیمین تو اون لحظه طوری که تلفن رو گرفته بود و نگاه هاشو از حضار میدزدید شبیه دختر های دبیرستانی شده بود که بالاخره یه بهونه پیدا کرده بودن تا با کراششون حرف بزنن
مطمعنن اگه جین این صحنه رو میدید تا آخر عمر سوژش میکرد
+ حالم خوبه
سکوت برای چند لحظه تو هر دو طرف تلفن برقرار شد
یکم بعد یونگی سکوتو شکست
_ خوبه.. پس.. فعلا خدانگهدار حتما کلی کار دارید
بعدا میبینمتون
+ خدانگهدار
جیمین تلفنو سرجاش میزاره و بدون اینکه به جایی یا کسی نگاه کنه میره و سرجاش میشینه تا کارشو از سر بگیره
جیمین جین رو میبینه که بهش زل زده
+ حتی فکرش هم نکن
- منکه چیزی نگفتم
هردو برا چند ثانیه بهم نگاه میکنن و وقتی جیمین مطمعن میشه که جین قرار نیس حرفی بزنه سرکارش برمیگرده
- دوست پسر خودته میتونی هروقت بخوای باهاش حرف بزنی
جیمین از حرص چشماشو میبنده و دستشو میکوبه رو میز
بعد به جین نگاه میکنه که شاد شنگول برمیگرده سرکارش
حتی نامجون هم داشت بهش می‌خندید

جین قرار نبود اینو به راحتی ول کنه ...


Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now