Part 11: eyes meet ! eyes lie!

51 10 2
                                    

* خب تو چرا به فلوژیستون باور داری ؟ به چه دلیل دقیقا؟
# میدونی بعضی چیزا رو حس میکنی که حقیقت دارن و واقعنم دارن
منم با این نظریه موافقم همونطور ‌که باور دارم زمین تخته
* زمین.. زمین تخته؟؟
زمین؟؟‌
قیافه جونگکوک شبیه آدمایی شده بود که دارن سکته قلبی میگذرونن و اگه همین الان بهشون کمک نرسونی رسما از دست میرن
جیمین میدونست تهیونگ داره چیکار میکنه
به زبان ساده داشت رو اعصاب جونگوک لی لی بازی می‌کرد
تهیونگ ولی بر خلاف جونگکوک که سعی داشت با باز کردن دکمه پیرهنش اکسیژن بیشتری بگیره خیلی داشت از بحث لذت می‌برد
حالا دیگه فهمیده بود چطور میشه نظر پسر کوچیکترو جلب کرد
از در علم!
ولی با مطرح کردن تئوری هایی که از نظر علمی رد شدن یا تایید نشدن فقط داشت رو مخ جونگکوک راه می‌رفت
که خودش خیلی فان بود!
جیمین که جونگکوکو می‌شناخت میدونست گفتن همچین حرفایی برای جونگکوک سنگین تر از ترک شدن وسط عروسیشه
جیمین به بحث و جدل اون دوتا که میدونست به احتمال زیاد بعدا قراره شکل دیگه ای به خودش بگیره خندید و وقتی به روبه روش نگاه کرد مین یونگی رو دید که با دقت نگاهش میکرد
تا اینجا کیم تهیونگ حل شده بود ولی مین یونگی نه !
تحت هیچ شرایطی باور نمی‌کرد که این آدم فقط از جیمین خوشش میاد و دنبال راهیه که بهش نزدیک بشه
نکته جالبش اینجا بود که حتی سعی نمی‌کرد بهونه های مسخرش رو واقعی جلوه بده
+ تموم مدت به من زل زده بودین؟
_ بله
جواب صریح مرد باعث شد جیمین کمی
فقط کمی جا بخوره
اینطور که معلوم بود بی پروایی هم جزو ویژگی های بارز مرد بود
+ چرا ؟
_ داشتم به چشمام استراحت میدادم
و جیمین آدمای بی پروا رو دوست داشت
* مرتیکه بی خرد یعنی چی که نظریه ی ریسمان مزخرفه؟! رو دراگی یا چی؟؟
صدای بلند جونگکوک جیمین و یونگی رو به حال برگردوند
+ جونگکوک
جیمین به جونگکوک یادآوری میکنه که الان تو جمع حضور داره و حواسش به تن صداش باشه ولی به نظر میرسید جونگکوک شوکه تر و عصبانی تر از اون باشه که به این چیزا اهمیت بده
* هیونگ آخه نمیدونی که چی ..
جونگکوک با نگاهی که تو اون لحظه ترسناک شده بود به تهیونگ که با لذت قهوشو می‌نوشید نگاه می‌کرد که میتونست دو دلیل داشته باشه
یک : منتظر بود تا اثری از ندامت تو چهره این آدم ببینه
دو: داشت حساب می‌کرد ببینه چند سال حبس میخوره اگه این آدمو همینجا بکشه
# آروم باشید جونگکوک شی داریم خیلی دوستانه گفت و گو میکنیم
* لابد بعدش میخوای بگی سفر در زمانم واقعیه
# راستش من اگه میتونستم در زمان سفر کنم برمی گشتم به دوران کودکی شما تا ببینم این خشم ریشه در چی داره
یونگی قبل اینکه تهیونگ بیشتر از این کفر جونگکوکو دربیاره دستشو رو شونش میزاره
_ تهیونگ بسه دیگه اذیتش نکن
جونگکوک رو به جیمین میکنه
* هیونگ من میرم خونه
باورم نمیشه امتحان فردا رو فدای شنیدن یه مشت مزخرف کردم
تهیونگ چشماشو تو حدقه برای جونگکوک چرخوند به معنی اینکه خیلیم دلت بخواد
جونگکوک رو به یونگی تعظیم مختصری کرد و گفت
* خیلی ببخشید یونگی شی قصد نداشتم دورهمیتونو خراب کنم
_ تو همچین کاری نکردی جونگکوک خیالت راحت مزخرفای تهیونگ خرابش کرد
# هیونگ!
تهیونگ با اعتراض به سمت یونگی برمیگرده ولی در عوض نگاهِ خفه بمیر یونگی نصیبش میشه
جونگکوک از جمع عذرخواهی کوتاهی میکنه و در نهایت میره
تهیونگ همچنان مثل بچه های لوس و تخس به یونگی نگاه می‌کرد
منو ضایه میکنی؟
منم عروسک های باربیمو بهت نمیدم
یونگی هم طبق معمول با نگاهش گفت به کیرم
+ خب دیگه دیر وقته منم باید برم
٪ ای بابا جیمین شی دیروقت چیه تازه سر شبه
جیمین هیچوقت فرصت نکرد بپرسه این خانم که از اول مهمونی فقط میخوره و به طرز غیر عادی خودمونی رفتار میکنه کیه
یونگی به سان که داشت چیپس میخورد نگاه کرد
_ تو نمیخوای بری؟
٪ نه
_ دیروقته
٪ اشکال نداره شب میمونم
سان به قیافه کلافه یونگی و بعد به جیمین نگاه میکنه
٪ اوه نه جیمین شی سوتفاهم نشه ما فقط دوستیم
_ چرا باید سوتفاهم بشه
٪خب-
_ خیله خب دیگه من بدرقتون میکنم جیمین شی
یونگی وسط حرف سان میپره تا بیشتر از این سوتی نده
جیمین از جاش بلند میشه و از تهیونگ و سان خداحافظی میکنه و جلوتر از یونگی راه میوفته
سان با دلخوری به تهیونگ نگاه میکنه تا گله هاشو پیش اون ببره ولی با تهیونگی مواجه میشه که هنوز نتونسته با ضایه شدنش توسط هیونگ مورد علاقش کنار بیاد پس بیخیال گله کردن میشه و میره سراغ چیپس

جیمین وقتی به در میرسه به سمت یونگی برمیگرده تا ازش خداحافظی کنه ولی با چیزی که میبینه خشکش میزنه
پشت سر یونگی رو دیوار یه تابلوی نقاشی بود
نقاشی دو نفر که یکیشون با دستش چشماشو پوشونده بود و دست دیگشو اون یکی با دوتا دستش نگه داشته بود و داشت با یه لبخند بزرگ نگاهش می‌کرد
این در حالی بود که یه خورشید بزرگ تو آسمون بود
کل نقاشی به رنگ خاکستری بود به جز خورشید که زرد رنگ بود
این تابلو وقتی اومد هم اینجا بود ؟
حاضر بود قسم بخوره که جای لکه های کم رنگ خون رو روش میدید
جیمین سرش گیج میره و یونگی رو به روش رو تار میبینه و در نهایت به دنیای تنهایی و دردش که راه زیادی رو تا اینجا ازش طی کرده بود کشیده میشه
از هوش میره و جلوی پای یونگی رو زمین میوفته
یونگی بالای سر جیمین میشینه و به صورتش نگاه میکنه
چتری هاش از عرق خیس شده بود و به پیشونیش چسبیده بود
رنگش مثل دیوار پشت سرش سفید شده بود

_ مثل اینکه اونقدرام حالت خوب نیس جیمین شی

Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now