Part 9 : "No" is his answer to everything!

45 11 1
                                    

جیمین از سوال ناگهانی یونگی گیج میشه
+ چرا؟
یونگی به کاناپه تکیه میده و همونطور که لبخندشو حفظ کرده میگه
_ فقط خواستم بدونم این خانم خوش سلیقه چطور ادمین
فک کنم زیاد به هم نزدیک نیستین چون از وقتی که همو دیدیم فقط ۲ بار بهشون اشاره کردید
جیمین در حالی که مقابل یونگی نشسته بود پاشو رو اون یکی پا میندازه
+ شاید بخاطر اینکه ما تازه با هم آشنا شدیم و چیزی از هم نمیدونیم
_ این یعنی باهم غریبه ایم
به جیمین که سکوت کرده نگاه میکنه
_ البته فعلا!
یونگی از جاش پا میشه و سمت جیمین میره و جیمین هم به تبعیت از اون بلند میشه
_ اگه ازتون بخوام امشب شام رو مهمون من باشید قبول میکنید؟
+ خب راستش ما-
_ پس شب میبینمتون راس ساعت ۸
فقط دیر نکنید
یونگی بعد از اینکه قرارشون رو به پسر تحمیل کرد به سمت در میره و به جیمین میگه نیازی نیست بدرقش کنه
جیمین در مقابل خداحافظی مرد فقط نگاهش میکنه تا اینکه دوباره تنها میشه

*******

- جونگکوک داداش امشب چیکاره ای ؟
* چرا یه طوری میپرسی انگار نمیدونی ؟
- فقط امیدوار بودم دوباره ریلکس کردن جلو تلوزیونو به من ترجیح ندی
* ولی میدم
سوبین آهی از سر حسرت کشید
حسرت اینکه یه بار نشد به جونگکوک بگه بیا بریم فلان جا یا فلان بار بگه باشه
- مطمعنم همین الانشم پرینت کونت رو تموم مبلاتون ثبت شده از بس روشون لش کردی
تو حوصلت سر نمیره اینهمه تو خونه میمونی؟ چه گوهی میخوری خونتون
* تو مثل اینکه حالیت نیستا! اگه امتحان استاد چوی رو که محض اطلاعتون فرداس بیوفتیم کونمون پارس
- من باید اینو بگم تو که هیچوقت نمیوفتی
* اگه به تو وا میدادم تا حالا صددفه افتاده بودم نگران نباش
- بابا! امتحانای این رشته کوفتی هیچوقت تموم نمیشه!
پس ما کی بریم بیرون؟
* چ اصراری داری بری ولگردی؟
نمیفهممت
- معلومه که نمیفهمی
هیچکی سوبین بدبختو نمی-
اون دیگه کیه ؟
جونگکوک منتظر بود مثل همیشه ناله و نفرین های سوبینو بشنوه ولی وقتی ادامش نیومد تازه توجهش به مقصد نگاه سوبین جلب شد
یه نفر با استایل دختر کش جلو در دانشگاه به فراریش تکیه داده بود و کلی از دانشجو های دختر و در کمال تعجب جونگکوک پسر دورشو گرفته بودن و طوری به طرف نگاه میکردن که هندی ها به گاوی که میپرستیدن
یه دیقه صبر کن ببینم
جونگکوک یه دفعه دیگه موقعیتو بررسی کرد
موهای فر
کت شلوار قهوه ای
لبخند مستطیلی زشت
ماشین زشت تر از خودش
درسته
خود اسکلشه
باورش نمیشد یه نفر تا این حد کنه باشه
آخه کجای دنیا بعد اینکه زدن بهت تا روز ها التماست میکنن که شمارتو بهشون بدی و تمایل عجیبی از خودشون برای پرداخت هزینه های درمانت نشون میدن اونم وقتی نمیخوای ؟
این حقیقت که طرف حتی نزد به جونگکوک و فقط کم مونده بود بزنه حتی مسخره ترش میکرد
شاید از اون آویزون هاس
جونگکوک با خودش گفت و به راهش ادامه داد
* یه بی فرهنگ مرفه که حتی بلد نیست ماشین برونه
سوبین همونطور که کنار جونگکوک راه می‌رفت به تهیونگ چشم دوخته بود
- ولی بهش نمیخوره بلد نباشه
جونگکوک با " به تخمم " ترین حالت ممکن از کنار تهیونگ گذشت و کاملا نادیدش گرفت
تهیونگ ولی تمام اونو زیرچشمی زیر نظر داشت
و وقتی جونگکوک بی اعتنا از کنارش رد شد اصلا تعجب نکرد 
مهم نبود چطوری ولی توجه پسر رو جلب میکرد
حتی اگه مجبور بود اینبار واقعا بهش بزنه ..

****
جهان چه مرگش شده بود؟
کائنات مشغول چه کوفتی بودن؟
طبیعت دقیقا چیو جذب کرده بود ؟
چرا باید این آدمو اینجا اونم درست خونه ی همسایشون میدید؟
چرا هرجا می‌رفت جلوش سبز میشد؟
چرا دوست یونگی شی بود؟
چرا دعوت بود؟
چرا خودش دعوت شد؟
چرا اومد ؟
چرا این آدم خسته نمیشه ؟
فکش درد نگرفت از بس لبخند رو مخشو کرد تو چشمم؟
چرا جیمین هیونگ چیزی نمیگه؟
چرا همه ساکتن ؟
چرا این دختره عین گاو میخوره فقط؟

# زیاد به مغزت فشار نیار
تهیونگ که روبه روی جونگکوک سر میز شام نشسته بود با همون لبخند رو مخش گفت
حقیقتا فکر نمی‌کرد بعد قرنی که تصمیم میگیره بیاد بیرون این آدمو ببینه

جیمین به جونگکوک که با نگاهش نیزه به سمت آدمی که فقط میدونست دوست یونگیه پرتاپ میکرد نگاه کرد
+ شما همو میشناسید؟
*نه
# بله
جیمین حالا بیشتر کنجکاو شده بود و منتظر بود جونگکوک براش توضیح بده
در نهایت جونگکوک فقط به توضیح مختصری تحت عنوان " همون بی فرهنگ اون روزه " بسنده کرد و جیمینو متعجب کرد
+ واقعا ؟ این همون بابابزرگ توعه؟
تهیونگ که واقعا انتظار شنیدن اینو نداشت اول به جیمین و بعد جونگکوک نگاه کرد و از سر حرص تک خنده ای زد
باورش نمیشد این بچه این کمالات و زیبایی رو چی خطاب کرده بود
جونگکوک شاکی به سمت جیمین برمیگرده
* هیونگ!
بابابزرگ تو چیه دیگه ؟
من و این ادم هیچ دخلی بهم نداریم
# اها فقط اون قسمتش اذیتت کرد ؟
* مشکلیه؟
تهیونگ تصمیم گرفت فعلا چیزی نگه
شاید تا یکم پیش خوشحال بود که نیازی به خسارت و تصادف‌ پیدا نکرد ولی الان احساس می‌کرد یه چند تا استخون به جایی بر نمی‌خورد







Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now