part 17 : a place called home

27 7 1
                                    

توی یه خرابه
داخل یه ساختمون داغون
تو یه محله داغون تر مقابل مرد نشسته بود
آخرین باری که پاشو اینجا گذاشته بود کی بود؟
بعد از مدرسشون اینجا تنها جایی بود که هیچوقت دلش براش تنگ نمیشد
هیچوقت نخواست گذرش به اینجا بیوفته
ولی حالا دلیلی مهم تر از نفرت و حسرت های کودکیش داشت برای همینم اینجا بود
نگاهشو از مردی که از وقتی اومده بود وجودشو انکار میکرد گرفت و به حشره ای که لبه فنجون چاییش نشسته بود داد
_ نمیخوای بپرسی چرا اینجام؟
یونگی پرسید و نگاهشو به مردی داد که خیلی آروم و با حوصله داشت از سیگارش لذت می‌برد
-خونه خودته میتونی هروقت بخوای بیای
_ اینجا خونه من نیست
با تندی جواب مرد رو داد و باعث شد مرد سیگار به دست نیشخند بزنه
یونگی اصلا حوصله بحث با این آدم رو نداشت اونم وقتی که این ادم تنها کس تو این جهان بود که میتونست به راحتی بهمش بریزه
_ خلاصش میکنم
از اون پسر و خانوادش فاصله بگیر
- کدوم پسر؟
_ خودت خوب میدونی
بهش کاری نداشته باش اون با منه
مرد نگاهی به چهره کلافه پسرش انداخت
میتونست عصبانیتی رو که سعی در کنترلش داشت رو ببینه
- شما دوتا هیچوقت شبیه هم نبودید
یونگی کلافه تر از قبل به صندلیش تکیه داد
میدونست این مکالمه نمیتونه بدون نبش قبر  کردن پیش بره
چیزی که ازش فراری بود
- در واقع اون شبیه هیچکدوم از ماها نبود
_ برای همین سعی کردی اونو یکی بکنی عین خودت ؟
- من فقط میخواستم اونو پیش خودم نگه دارم
بهش یاد بدم چطوری تو همچین دنیای لجنی زنده بمونه ولی تو؟
تو اونو ازم گرفتیش
الانم میخوای قاتلشو ازم بگیری
_ اگه برگردم به عقب بازم هر کاری از دستم برمیومد انجام می‌دادم تا از تو و دنیای کثیفی که ساختی دورش کنم
- دورش کردی بعدش چی شد؟ تونستی ازش محافظت کنی؟
الان کجاست؟
یونگی نگاهشو پایین اورد و اول به دست های مشت شدش و بعد به حشره ای که توی فنجون افتاده بود و داشت برای رها شدن دست و پا میزد داد
مرد از پشت میزش بلند شد و به طرف یونگی اومد
پشت یونگی ایستاد
دستاشو رو شونه هاش گذاشت
به سمت گوشش خم شد و گفت
_ من اون پسر رو گیرش میارم و کاری میکنم مرغای آسمون به حالش گریه کنن و وای به حال هر چیز و هر کسی که بخواد جلومو بگیره
پس برو هر کاری ک از دستت بر میاد بکن مین کوچیک تا پیداش نکنم چون اگه بکنم هم اونو هم خواهرشو هم اون پسربچه ای که هوش از سر تهیونگ برده رو با هم یه جا آتیش میزنم
فهمیدی پسرم؟
مرد اینو گفت و فیلتر سیگارشو رو حشره ی تو فنجون که داشت تلاش می‌کرد زنده بمونه انداخت و عقب رفت تا یونگی رو با  نگرانی های جدیدش تنها بزاره
از اولش هم اینجا بودنش اشتباه بود

****
- خیلی برات خوشحالم و اصلنم کوفتت نشه
جیمین چشماشو برای جینی که از صبح صد دفعه با تیکه هاش بهش تبریک گفته بودچرخوند
حتی تقریبا مطمعن بود اگه بخاطر ظاهری که چندان تلاش نمی‌کرد حفظش کنه نبود همین انکوباتور رو تو سرش خورد میکرد
قضیه از این قرار  بود که ۲ ماه پیش وقتی هنوز زندگی عادیش رو داشت مقالشو برای هاروارد فرستاده بود و حالا از آمریکا براش دعوت نامه اومده بود انگارخیلی ازش خوششون اومده بود
و جین یجورایی بهش غبطه که نه داشت از حسودی می‌ترکید
+ جین
من حتی قرار نیست برم
- البته که میری وگرنه یه نفر چقدر باید احمق و کودن باشه که همچین موقعیتی رو از دست بده
جیمین با بیچارگی به نامجون نگاهی انداخت تا شاید یه دستی برسونه ولی نامجون از وقتی که به جین گفته بود " اینقد حرص نخور پوستت چروک میشه" و جین تهدیدش کرده بود که همین لوله آزمایشو میکنه تو کونش دیگه جرأت نکرد حرف بزنه
- خوشا به سعادتت پارک جیمین خوشا به سعادتت
+ میخوای اصلا تو به جای من بری؟
- البته که میخوام ولی اونا فقط کون ناسپاس تورو میخوان به کس دیگه ای کردیت نمیدن
* من اومدم!
جونگکوک با شوق بیخود همیشگیش برای ورود به هر جایی در رو باز کرد و جیمین فکر کرد دیگه نجات پیدا کرده
- سلام جونگکوک میدونستی هیونگت داره میره آمریکا و تو من و همه رو پشت سرش رها میکنه ؟
* چی؟؟
البته که نمیشد از دست جین نجات پیدا کرد
برای نامجون متأسف بود که خیلی به نظر خودش قایمکی رفیق خل و چلش رو دوست داشت
- آره داره میره پله های موفقیتو با موتور بالابره
* واقعا داری میری هیونگ؟ جین هیونگ چی میگه ؟
+ من جایی نمیرم جونگکوک جین هیونگت طبق معمول داره چرت و پرت میگه
ولی اگه قرار باشه برم تو هم با من میای
جونگکوک که خیالش از ترک نشدن راحت شده بود بزرگترین لبخندشو نشون جیمین داد ولی بعد از ترس واکنش جین لبخندشو از رو لباش پاک کرد
+ دانشگاه چطور بود ؟
* خوب بود
در واقع نگفت که امروزم مثل چند روز گذشته منتظر اومدن تهیونگ بود ولی اون هیچوقت نیومد و جونگکوک با حس بد اینکه شاید واقعا بهش برخورده تنها مونده بود و همشو با یه خوب بود جمع و جور کرد
جیمین متوجه درگیری جونگکوک با خودش شد چون جونگکوک نرمال تا الان متوجه میشد  نامجون هیونگ مورد علاقش از وقتی اومده حرف نزده و اینکه اصلا نپرسید  قضیه آمریکا چی بود
خبر داشت جونگکوک یه جورایی تو فکر تهیونگه ولی واقعا امیدوار بود قبل اینکه ندونه چطور از کجا خورده خودشو نجات بده ..







Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now