Part 3: Sorry for the coincidence

57 13 1
                                    

* هیوووونگ من اومدم !
جونگکوک طبق معمول ورود باشکوهی داشت

+ مطمعن باش حتی ساختمون بغلی هم فهمیدن که تو اومدی

جونگکوک وقتی جیمین تو آشپزخونه دید لبخند زد
همونطور که به سمت آشپزخونه میرفت کیفشو وسط حال ول کرد

* چی درست میکنی؟
+ خودت چی فک میکنی؟
* ساندویچ
+افرین

میدونست این تنها غذاییه ک هیونگش بلده ولی اصلا ناراضی نبود از اینکه هر شب دارن ساندویچ میخورن تازه قدردان هم بود
جونگکوک اصلا نمیتونست حتی تصور کنه جای جیمین بودن چقدر میتونه سخت باشه
همین ک اونو از خودش نمیرونه و گناه مادرشو به پای اون نمی نویسه براش کافی بود
یکی از خیارشور های توی بشقاب رو برداشت و دهنش گذاشت
+ دستاتو بشور
چند دفعه دیگه باید اینو بهت بگم تا بره تو اون مخت ؟
* خوبیش اینه ک هردفه یادآوری میکنی هیونگ
یعنی حواست هست

جیمین سمت جونگکوکی که پشتش نشسته بود و با همون لبخند بزرگش همه کاراشو دنبال می‌کرد برگشت و نگاهی حامل پیام " ننت سر تو چی خورده؟" بهش انداخت و وقتی دید این بچه درست بشو نیست برگشت سر کار قبلیش ک سرخ کردن قارچ ها بود

+ اصلا به من چه وقتی مالاریا و هزار تو کوفت زهرمار دیگه گرفتی اونوقت حالت جا میاد
جونگکوک در جواب هیونگش فقط خندشو بیشتر کش آورد
همونطور که خیلی با احتیاط داشت به مواد روی میز ناخونک میزد چشمش به بسته ای میوفته که جیمین ظهر تحویل گرفته بود و روی میز کوچیک و گرد کنار در گذاشته بود
* اون چیه ؟
جیمین وقتی اشاره جونگکوکو به اون بسته میبینه به حرف میاد
+ نمیدونم ظهر اوردنش
میتونی بازش کنی
جونگکوک از سر میز آشپزخونه بلند شد و با هیجان به سمت بسته راه افتاد
قبلنا چاقویی ک باهاش خیارشور خرد کرده بود رو برداشته بود تا بازش کنه
بسته رو برداشت و اول چند تا تکون ریز بهش داد
و بعد با چاقوی تو دستش بازش کرد
داخل بسته مرموز پر از کتاب بود

* آخه چرا اینو تحویل گرفتی ؟ نگفتی مال ما نیس؟
+من فکر کردم برای توعه
* من چرا باید " چگونه زایمان راحت تری داشته باشیم" بگیرم؟
جیمین به کتابی ک تو دست جونگکوکه نگاه میکنه
+ اگه مال ما نیس چرا گذاشتنش دم در
* نمیدونم ولی باید آدرس گیرنده رو روش داشته باشه
جونگکوک بسته رو سر ته کرد و اطلاعاتی ک دنبالش بودن رو پیدا میکنه
* نوشته فرستنده انتشارات سان
گیرنده....عه!
اینکه برای یونگی شیه
+ یونگی شی؟
* آره همین همسایه بغلی
اون کتاب خونه بزرگ مرکز شهر رو دیدی؟ اونجا مال اونه
صد درصد برا اون فرستادن
جیمین ولی ب فکر دیگه ای مشغول بود
+ تو اونو از کجا میشناسیش؟
* یه چند بار همو تو آسانسور و جلو ساختمون دیدیم
+خب ؟
* هیچی سلام و احوال پرسی و اینا
آدم خوبیه
+ تو کی وقت کردی اینقد بشناسیش که بگی آدم خوبیه ؟
*خب
جیمین بی توجه به جونگکوک دوباره سرکارش برگشت
میخواست بهش بگه " به نظر تو همه آدم خوبین
منم آدم خوبی بودم ولی الان مادرته که به جای من زندانه
کاش میشد اینقد ساده به آدما اعتماد نکنی "
جونگکوک ک نمیتونست بفهمه جیمین از چی اینقد دلخور شده گیج و مات به جیمینی که داشت خیارشور سرخ میکرد و هر چی ک دم دستش می‌رسید رو مینداخت تو ماهیتابه نگاه کرد
در آخر بلند شد به سمتش رفت و تو آشپزخونه نشست
دلش نمی‌خواست دوباره باهم سرد بشن
* خب حالا که فهمیدی برا کیه نمیخوای پسش بدی؟
جیمین جوابی نداد و سعی کرد رو درست کردن غذایی که حالا دیگه نمیدونست چیه تمرکز کنه...

۲ ساعت بعد در حالی که بسته رو با دو دستش نگه داشته بود جلوی واحد مین یونگی ایستاده بود
عقب رفت و زنگو با پاش فشار داد
دوبار دیگه هم این کارو تکرار کرد تا اینکه بالاخره یونگی تو چهارچوب در ظاهر شد

_ اوه شما
جیمین بسته ای رو که نگه داشته بود رو به یونگی میده
+ فکر کنم بسته ی شما اشتباهی به دست ما رسیده
ببخشید ک باز شده

یونگی به بسته توی دستاش نگاه کرد
_ آهان بله فکر کنم اشتباه شده
خیلی ممنون و ببخشید بخاطر مزاحمت
+ مزاحمتی نبود
شبتون بخیر
جیمین اینو گفت به سمت واحدش راه افتاد
یونگی ولی تا لحظه آخر که جیمین داخل میره با نگاهش تعقیبش میکنه
_ شب بخیر
جیمین شی

زمان : آینده

یادداشت :

احمق بودم که می خواستم زمان رو جلوتر ببرم
هیچ تضمینی نیس که آینده قراره بهتر باشه
چی باعث می‌شد فکر کنم همین که این شب رو صبح کنیم همه چی درست میشه ؟
زمان گذشت ولی مشکلات ما نه
گاهی وقتا هر چی جلوتر میری فقط بدتر میشه
کاش میشد زمانو به عقب برگردوند

دلم برای خنده های از جنس دروغ ولی زیبات تنگ شده....


Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now