Part 26 : Symphony of sadness

23 7 0
                                    


جونگکوک به دیوار تکیه داده بود و تهیونگ مدام تو خونه راه میرفت
تهیونگ هر چیزی که سر راهش میدید رو با لگد به این طرف و اون طرف پرت میکرد و جونگوک فقط تو سکوت نگاهش میکرد
تهیونگ کلافه موهاشو بهم می‌ریخت و جونگکوک هیچ حرفی نمیزد
چیزی که تهیونگو بیشتر کفری میکرد

# صدبار بهت گفتم اینقد طرف اون هیونگ مرتیکتو نگیر ولی تو گوش نکردی
اونقدر به خوب بودنش باور داشتی که هیچ چیز نمیتونست دیدتو بهش عوض کنه ولی میدونی چیه ؟ اینکه تو چیو باور داری حقیقتو عوض نمیکنه
این حقیقت که هیونگ تو یه عوضی خودخواهه عوض نمیشهه!
تهیونگ تقریبا اخرای حرفشو داد زد ولی بازم واکنشی از طرف جونگکوک دریافت نکرد
# اشکالی نداره
من بازم دستمو به سمتت دراز میکنم
ولی کوک بهم قول بده که اینبار میگیریش باشه؟
اینو بدون حتی توعه لعنتی هم اگه قول ندی من نمیزارم با اون بسوزی فهمیدی؟؟ اینو خوب تو اون کله پوکت فرو کن احمق!
تهیونگ بازم سر جونگکوک داد زد
بی خبر از اینکه دیگه صبر جونگکوک لبریز شده و ممکنه اونم در نهایت مثل خودش منفجر بشه

* تو کیه منی تهیونگ ؟؟ ها؟
تو چیِ من میشی؟
دوستتم؟ رفیقتم؟ عشقتم؟ همسایتم؟ یا شایدم یه اسباب بازی که باهاش بازی کردی و به وقتش دور ننداختیش؟
چرا اینقد خودتو برای من به آب و آتیش میزنی؟ دست از سرم بردار دیگه خسته شدم
اینو بدون همونقدر که من تو رو نمیشناسم تو هم هیونگ منو نمیشناسی
شاید یه دلیلی داشته و من باید الان پیش خودش با خودش حرف بزنم به جای اینکه اینجا با تو بحث کنم
شایدم تو همه ماجرا رو نمیگی؟
تهیونگ تو بهت حرفایی که شنیده به جونگکوک نزدیک تر میشه و جونگکوک هم تو مسابقه زل زدن به اون ملحق میشه
# منو نمیشناسی؟؟ من همه ماجرا رو بهت نگفتم ؟
چی میگی تو؟ چرا مزخرف میگی؟
من تو عمرم هیچوقت برای ثابت کردن خودم به هیچکس اینقدر دست و پا نزده بودم لعنتی !
تهیونگ باز با داد و بیداد حرفاشو تو صورت جونگکوک میکوبه و بعد انگار که همه ی اینا کافی نیست صندلی رو برمی‌داره و درست کنار جونگوک به دیوار میکوبه و صندلی به چهل تیکه تقسیم میشه که یکی از همون چهل تا تیکه رو گونه جونگوک فرود میاد
تهیونگ شونه های جونگکوک میگیره و طوری محکم تکونش میده انگار که زندگیش به جواب جونگکوک بستس
# چه مرگته تو؟ چرا اینطوری شدی؟
به خودت بیا جونگکوک
چرا حرفامو باور نمیکنی ؟ چرا سوختن منو جلو چشمات نمیبینی؟
نمیبینی آتیش میگیرم وقتی نمیتونم از این خوابی که توشی بیدارت کنم؟
مگه یه آدم چقد میتونه خوب بازی کنه که تو منو باور نمیکنی؟
جونگوک تو سکوت به تهیونگی که از مرز دیوونگی هم گذشته نگاه میکنه
قطره های اشک با خون روی گونه مخلوط میشه و دل تهیونگو میزنه
با خودش میگه دیگه از این ترکیب تا آخر عمر متنفره
نگاهش بین لب ها و چشمای جونگکوک در گردش بود
لب هاش
چون منتظر بود جواب بگیره
چشماش
چون جونگکوکش بیشتر با چشماش حرف می‌زد تا لب هاش
جونگوک چند بار لب هاشو باز و بسته کرد و در نهایت گفت
* ما نمیدونیم تهیونگ
ما هیچی نمیدونیم
ناامید تر از قبل پسر کوچیکتر رو ول میکنه و عقب میره
دستاش به جون موهاش میوفتن و خودش هر لحظه بیشتر کلافه میشه
خیلی حس بدیه کسی که دوستش داری حرفاتو باور نکنه
یا اینکه احساستو طوری که واقعا هست نتونی به زبون بیاری یا نشون بدی
دیگه باید چیکار می کرد؟
پسر کوچیک تر که تا اون لحظه ساکت بود یدفعه به خودش میاد و جیباشو میگرده
* قرصام... قرصام نیست
من باید برم
تهیونگ‌ با خستگی و غمی که تو صداش مشهود بود جوابشو میده
# قرصات پیش منه
و بعد کیسه قرصاشو نشونش میده
* اونا نه
قرصایی که جیمین هیونگ بهم میداد
نیستن
پسر بزرگتر با کنجکاوی بهش نزدیک میشه و به جونگکوک که بازم از حالت عادیش خارج شده بود نگاه میکنه
# چه قرصی؟
* همونایی که از کای گرفته بود
اگه نخورم حالم بد میشه
باید پیداشون کنم

" شما همدیگرو می شناسید؟
- دوستیم "

هر چی بیشتر بهش فکر میکرد در کمال تعجب همه چیز با هم جور درمیومد
تلاش های جیمین برای جدا کردنشون
آشنا از آب در اومدن کای و جیمین
قرص هایی به‌خورد جونگکوک میداد
تازه الان می‌فهمید
جونگکوک واقعا هیچ تقصیری تو این قضیه نداشت
# همینجا بمون فورا برمیگردم
باید به یونگی زنگ بزنم

*****

منم همونقدر دوستش داشتم حتی بیشتر
هنوزم دارم
و محض اطلاعت اونقدری بهم نزدیک بودیم که بدونم یه برادر بزرگتر از خودش داره
اون همه ی زندگی قبلیشو دور ننداخته بود
یه تیکش رو نگه داشته بود و اون تیکه تو بودی مین یونگی
پسر بزرگتر که روی صندلی مقابل جیمین نشسته بود نگاهشو که تنها پیامش غم و نفرت از فرد روبه روییش بود رو از زمین میگیره و به جیمین میده
_ از اول هم میدونستی کیم و چرا بهت نزدیک شدم
+درسته
ولی حتی اگه نمیشناختمت بازم نقشت کلی فضای خالی داشت
دقیقا از وقتی اومدی کابوس های منم شروع شد
طوری که خاطرات منو هوسوکو صحنه سازی میکردی تا یادم بیاری
تا عذابم بدی
تابلویی که با هم خریده بودیم سر و کلش از خونه تو پیدا میشه و البته که اتفاقی نیست
و در آخر دوربینی که آخر راهرو بالای پنجره بود رو جین پیدا میکنه و تیر خلاص
_ جینم تو این قضیه بود؟
نکنه با هم از شر جسد خلاص شدید
یونگی با چشمایی که پر شدن خنده تلخی میکنه ولی پسر کوچیکتر با بی رحمی تمام حرفشو تایید میکنه
+ آره
_ میکشمت جیمین
هر جای دنیا که فرار کنی دنبالت میام
یا میمیری یا مجبوری بقیه عمرتو تو سایه ها زندگی کنی
گوشی یونگی زنگ میخوره ولی نگاهشو از چشمای جیمین نمیگیره
جیمین بهش علامت میده که جواب بده
+ بزارش رو اسپیکر و حواست باشه حرف اضافی نزنی
پسر بزرگتر طبق گفته جیمین عمل میکنه
# الو؟ یونگی هیونگ؟
_ می‌شنوم
# حالا دیگه کل پازلو داریم هیونگ
همش زیر سر اون جیمینه هر چی بوده کار خود عوضیشه
کسی که هوسوک هیونگو کشت و مغز جونگکوکو شست و شو داد جیمینه
جونگکوک یه شاهده!
_ منظورت چیه؟
# با اون روان‌شناسه کای دستشون باهم تو یه کاسس
از خود جونگکوک شنیدم بهش قرص می‌داده

به اینجای حرفش که میرسه یونگی با بهت به‌ جیمین که رنگش پریده بود خیره میشه
انگار که انتظار فاش شدن همچین چیزی رو نداشت
ولی چرا باید تا این حد جا بخوره؟
_ تهیونگ...
# بله هیونگ؟
_ جیمین جونگکوکو شست و شوی مغزی نداده
ازش محافظت کرده
# چی؟ منظورت چیه؟
پسر بزرگتر همونطور که به چشمای جیمین خیره بود حقیقتی رو که همین چند لحظه پیش فهمید رو به زبون میاره
_ جونگکوک قاتله
اونی که برادرمو کشت...جونگکوکه
جیمین کلافه از لو رفتن همه چیز به سمت یونگی میره و گوشی رو از دستش میگیره
+ الو تهیونگ شی
به نفعته هرچه زودتر خواهر زادمو بهم برگردونی وگرنه این آخرین مکالمه تو و هیونگت میشه
میشنوی؟
پسر پشت خط طوری تو شوک حقیقتی که شنیده بود فرو رفته بود که نمیتونست حرف بزنه
چطور ممکنه اون روانی که اینهمه مدت راجبش حرف میزد جونگکوک باشه؟
پس با این اوضاع..
جونگکوک زنده نمی موند
گوشی رو رها میکنه و به سرعت سمت پذیرایی میره
# جونگکوک؟
ولی با جای خالی پسر روبه رو میشه
خونه رو زیر و رو میکنه و بار ها اسمشو صدا میزنه ولی وقتی جوابی دریافت نمیکنه با آخرین سرعت از خونه بیرون میزنه
اطراف خونه رو خوب میگرده و تو خیابون های اطراف به امید پیدا کردن پسر پرسه میزنه ولی هیچی پیدا نمیکنه
بدبختی واقعی تازه شروع شده بود

# کجایی جونگکوک؟









Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now