part 13 : Gravity

36 9 4
                                    

* فقط بخاطر اینکه توی اسکل اهمیت جاذبه رو نمیفهمی
جونگکوک کنار تهیونگ که نیشش تا بناگوش باز بود ایستاده بود و هر دو به چرخ و فلک بزرگ شهربازی نگاه میکردن
چند ساعت قبل که به شدت دیرش شده بود بالاخره با هزار بدبختی و یک ساعت تاخیر به کلاس رسید ولی استاد چوی بهش اجازه شرکت در امتحان رو نداد و گفت حالا هرچقد که میخواد بره بگرده
این در حالی بود که سوبین هم می خواست باهاش بره ولی استاد چوی بهش همچین اجازه ای نداد و به جونگکوک گف که بره حالشو ببره
از قرار معلوم خیلی حساس تر از اونی بود که جونگکوک فکرشو میکرد و البته کینه ای تر !
پس جونگوک تصمیم گرفت تا شروع کلاس بعدیشون تو حیاط دانشگاه بشینه ولی تهیونگو میبینه که منتظر اون ایستاده بود
و حالا دوتاشونم اینجا تو شهربازی بودن تا جونگکوک به تهیونگ به قول خودش اسکل ثابت کنه که اگه جاذبه نبود چ بلایی سر زمین میومد
البته به زبان خیلی خیلی ساده تر!
در واقع به زبان خود تهیونگ
تهیونگ به جونگکوکی که خیره به وسایل شهربازی تو فکر رفته بود نگاه کرد و با لحن هیجان زده ای گفت
# هر نقشه ای که داری باشه ولی بیا اول از  کشتی اژدها شروع کنیم
جونگکوک کلافه سمت تهیونگ برگشت
* آخه چرا اون؟
# چیه؟ نکنه از ارتفاع می‌ترسی؟
* البته که نه من رشتم مهندسی هوا فضاس احمق
# خب ینی چی
یه خلبان نمیتونه بترسه؟
* معلومه که نه
جونگکوک تصمیم میگیره سکوت کنه
نمیدونست این حد از اسکل بودنو از کجا میاره این بشر
* خیله خب بیا بریم

**********
بکهیون با تردید در میزنه طوری که باعث میشه مرد کناریش با خودش فکر کنه اینهمه سوره و صلوات برا چیه
- سان شی
٪ چیه چه مرگتونه باز؟؟ کجا رو آتیش زدید ؟
و مرد بالاخره میفهمه برای چی بود
بکهیون لبخند خجالت زده ای به مرد تحویل میده و بعد کامل وارد اتاق میشه
- مهمون دارید
سان که رو صندلیش لم داده بود و پاهاشو گذاشته بود روی میز با شنیدن کلمه مهمون فورا حالت نشستنشو درست میکنه و با تن خیلی آروم تری که اصلا شبیهش نبود از بکهیون میپرسه
٪ کدوم مهمون؟
- آقای کیم
سان همچنان با حالت گیج به بکهیون نگاه میکنه که در نهایت بکهیون از گیجی درش میاره
- کای
٪ هاا آره یعنی بله بفرستشون داخل
سان با اشاره از بکهیون میپرسه که چطور ب نظر می‌رسه ولی بکهیون چیزی از ادا اطوار های سان نمی‌فهمه
در نهایت قبل از اینکه سان بکهیونو بخاطر خنگ بودنش به فحش ببنده کای خودش میاد تو
-  روز بخیر
سان از جاش بلند میشه و با حرکت به نظر خودش خیلی نامحسوس به بکهیون اشاره میکنه که بره بیرون سان به سمت کای میره و باهاش دست میده
٪ روز شما هم بخیر آقای کیم
یا کای
کیم کای
- کیم جونگ این هستم ولی هرطور راحتید
سان سر جاش برمیگرده و به کای اشاره میکنه که بشینه
٪ خیلی خوش اومدید
چه کمکی از من ساختس؟
- در واقع ما قبلا پای تلفن حرف زده بودیم و قرار شد که چاپ کتاب من به عهده انتشاراتی شما باشه
٪ وای بله درسته
در واقع چه افتخاری بالاتر از اینکه کتاب دکتر سرشناسی مثل شمارو چاپ کنیم
- لطف دارید
برای دقایقی سان محو چهره مرد میشه و حتی تلاشی برای پنهان کردن نگاه ستایش گر و البته ضایش نمیکنه که مرد با سرفه ای ساختگی سان رو از تصوراتش به زمان حال پرت میکنه
٪ وای منو ببخشید اصلا حواسم نبود
چی میل دارید بگم براتون بیارن؟
- قهوه خوبه
با شیر
٪ حتما
سان گوشی رو برمی‌داره
٪ به بکهیون نفله بگو-
سان وقتی نگاه متعجب مرد رو میبینه لبخندی مصلحتی میزنه و طرز درخواستشو عوض میکنه
٪ لطفا دوتا قهوه با شیر بیارید
متشکرم

*********

تهیونگ اصلا حالش خوب نبود
حس میکرد الاناس که بالا بیاره
با خودش فکر کرد اون کشتی لعنتی از بیرون اصلا اینهمه ترسناک به نظر نمیومد ولی وقتی سوارش میشدی یه فلش بک به تموم زندگی های قبلیت جلوی چشمت زده میشد
تمام مدت سرشو انداخته بود پایین و بخاطر سرگیجه چشماشو بسته بود
خواست دست جونگکوکو بگیره که جونگکوک هم مثل بقیه دستاشو بالا برد و از هیجان و خوشحالی داد میزد
انگار نه انگار ک تا چند ساعت پیش ناچار ترین و ناراضی ترین آدم دنیا به نظر میرسید ولی الان خودش تهیونگو دنبال خودش این ور و اون می‌کشید
* بعدی چرخ و فلکه
تهیونگ دست جونگکوک و گرفت چند بار نفس عمیق کشید تا حالش جا بیاد
# صبر کن ...یکم
* چیه نکنه میترسی؟
تهیونگ فورا دست جونگکوکو ول میکنه و قیافه جدی مثل کی می ترسه؟؟ به خودش میگیره
* خوبه چون هنوز قسمت مهم درس مونده

هر دو سوار یه کابین میشن و رو به روی هم میشینن جونگکوک به منظره دور دست و تهیونگ به جونگکوک خیره میشه
*خیلی قشنگه مگه نه؟
تهیونگ تو همون حالت جواب داد
# آره
قشنگه
* فقط کاش هر جایی نمیرید
رو سر و صورت مردم
# آره.. چی؟؟
جونگکوک پرنده هایی رو که اول به صورت دسته ای پرواز میکردن ولی بعد چندتاشون  تصمیم گرفتن یه حالی به مردم توی شهربازی بدن رو به تهیونگ نشون داد
تهیونگ به آدمایی که قربانی کثافت کاری پرنده ها شده بودن و داشتن دور خودشون میچرخیدن تا لباساشونو بعضیا هم کلشونو تمیز کنن نگاه کرد و بالاخره منظور جونگکوکو فهمید

# میخوای بعد اینجا بریم یه جای دیگه؟
جونگکوک به تهیونگ نگاه میکنه
* مثلا کجا؟
# هرجا
* تو چرا اینقد گیر دادی به من؟ خب خودت برو
# نمیدونم
علاقس دیگه
تهیونگ بدون اینکه نگاهشو از چشمای جونگکوک برداره جواب میده
جونگکوک در جواب اون نگاه طولانی از جاش بلند میشه و کنار تهیونگ میشینه و کمی بهش نزدیک تر میشه
تهیونگ چشماشو میبنده و وقتی کابین در نزدیک ترین حالت خودش به زمین قرار میگیره جونگکوک تهیونگو به بیرون هل میده و در نهایت تهیونگ به بیرون پرت میشه و پخش زمین میشه و دادش توجه همه رو به خودش جلب میکنه
# ااخخ!!
* حالا فهمیدی چرا با مخ رفتی تو زمین ؟
اگه جاذبه نبود خیلی شیک پرواز میکردی میرفتی جاییتم خش برنمی‌داشت

# جونگکوک....پسره ی روانی!! 











Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now