part 8 : Oranges

42 8 2
                                    

٪ میدونی تنها چیزی که نمیتونم درکش کنم اینه که چرا من انتخاب نشدم
ینی منظورم اینه که از هر جهت نگاه کنی من مناسب ترم میدونی هم خوشگلم و از همه مهم تر دخترم!
# آره ولی تو جای مادرشی
٪ گمشو 
سان همونطور که با شیرینی های تهیونگ از خودش پذیرایی میکرد و تعارف هم نمی‌کرد داشت برای تهیونگ از آپشن هاش توضیح می‌داد
# راستش من خودم داوطلب شدم میخواستم کمک کنم وگرنه هیونگ تورو در نظر داشت
البته تا قبل اینکه تو بری تحقیقات !
٪ به تو هم گفت؟
حالا مگه چیشده رفتم ببینم چه خبره چی به چیه از زیر زبون اون که نمیشه حرف کشید
بالاخره خانواده داماد باید تحقیق کنه یا نه
سان راضی از تیکه ای که انداخته بود یه شیرینی دیگه برداشت و تهیونگو در حیرت اینکه شاید به جای معده بشکه داره رها کرد
# نه ولی واقعا سر این چیزا باهاش شوخی نکن خوشش نمیاد
٪ من فقط خواستم یکم جو رو عوض کنم
# قضیه جدی تر از این حرفاس
حداقل برای اون
سان شیرینی توی دستش رو رها کرد و برگشت پشت میزش
٪ خیله خب بابا
اشتهام کور شد
# خدارو شکر ..
٪ چیزی گفتی؟
# نه نه

*****************
* چه عجب امروز زود بیدار شدی هیونگ ؟ هنوز ۳ ساعت مونده به رفتنت
+ همینطوری
دلیل خاصی نداره
جیمین  کاسه های برنجو رو میز گذاشت و خودش هم رو به روی جونگکوک نشست
* به هر حال برای من که بد نشد
بعد قرنی دارم با هیونگ عزیزم صبحونه میخورم
+زودتر بخور دیرت میشه
کمی بعد که هر دو مشغول خوردن شده بودن جیمین تصمیم گرفت سوالی رو که تو ذهنش بود رو مطرح کنه
+ جونگکوک؟
* ها؟
جونگکوک با دهن پر جواب داد
+ به حرفام فک کردی؟
* کدوم حر-
هیونگ دوباره شروع نکن خواهش میکنم
من قبلا حرفامو زدم
+ ولی اون مادرته جونگکوک
*اون مادر من نیست!
جونگکوک قاشقو رو میز کوبید و چشماشو از سر کلافگی بست
اصرار های هیونگشو سر این قضیه واقعا نمیفهمید
جیمین همونطور که به صندلی تکیه داده بود تو سکوت رفتار های جونگوکو زیر نظرش گرفته بود
* ببین هیونگ
من میدونم تو نیتت خوبه
میدونم نمیخوای من از مادرم متنفر بشم ولی هیونگ باید قبول کنی که هیچ چیز بین من و اون دیگه قرار نیست مثل قبل بشه
نه بعد اینکه اون کار وحشتناکو در حق تو کرد
من نمیخوام رعایت منو بکنی هیونگ جلوی من راحت باش بگو که ازش متنفری حق داری از منم متنفر باشی
ما زندگیتو سیاه کردیم ولی تنها خواهش من اینه که بین من و خودت فاصله ننداز
و اینکه اینقد ازم نخواه اون زنو ببینم
اون برای من مرده
جونگکوک بعد گفتن حرفاش از جاش بلند میشه و کولشو برمی‌داره
+ صبحونتو نخوردی
* سیرم
جیمین از جاش پا شد تا جونگکوکو تا دم در بدرقش کنه
جونگکوک در و باز میکنه در کمال تعجب با یونگی رو به رو میشه
* یونگی شی؟
_ سلام جونگکوک حالت چطوره ؟ داری میری دانشگاه ؟
* آره شما این وقت صبح اینجا چیکار میکنید ؟
یونگی به جیمین نگاه میکنه که بی حرف بهش زل زده بود و بعد کیسه نارنگی تو دستشو بالا میاره تا نشون جونگوک بده
_ راستش اومده بودم عیادت
از وقتی تصادف کردید نتونستم درست و حسابی حالتونو بپرسم جیمین شی
یونگی به دست باندپیچی جیمین اشاره میکنه و میگه
جونگکوک با خودش فکر میکرد این ضایع ترین بهانه ایه که تا حالا شنیده ولی بعد با خودش گفت بهانه برای چی؟ و در نهایت تصمیم گرفت حرفای مردو بپذیره
و جیمین
جیمین اصلا تعحب نکرد
* اها
+ خیلی ممنون یونگی شی ولی نیازی نبود
من دستم دیگه تقریبا خوب شده
_ دارید بهم تیکه میندازید که باید زودتر میومدم جیمین شی؟ عذر میخوام خیلی درگیر کارام بودم
+ دارم میگم اصلا نیازی نبود بیاید
جونگکوک وقتی دید جو متشنجه تصمیم گرفت هرچه زودتر فلنگو ببنده
* خب .. خوش بگذره بهتون
امیدوارم
من رفتم
جونگکوک به سمت آسانسور دوید و اون دو رو با هم رها کرد
_ خب ؟ نمیخواید دعوتم کنید تو؟
جیمین از جلوی در کنار میره
+ ببخشید
یونگی به جیمین لبخندی میزنه و داخل میشه و جیمین هم درو میبنده و پشت سرش میره
یونگی کیسه نارنگی رو به جیمین میده و خودش روی کاناپه گل‌بهی رنگی که جیمین هرشب تا صبح روش پلاسه میشینه
_ خونه قشنگی دارید
+ سلیقه خواهرمه
در واقعا این خونه برای خواهرمه
_ حدس می‌زنم شما و جونگوک باید خیلی به هم نزدیک باشید
+ یه جورایی
یونگی نگاه کلی به اطراف میندازه و بعد روی جیمین متمرکز میشه کمی جلوتر میشینه و رفتار جیمینو زیر نظر میگیره

_ خب از خواهرتون بگید ‌‌

Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now