part 14 : God asks for no permission

33 8 2
                                    

تهیونگ ماشین رو جلوی ساختمون نگه میداره و رو به جونگکوک برمیگرده
# خب خوش گذشت
البته اگه پرتم نمیکردی تو بغل عزرائیل بیشترم خوش می‌گذشت
* ای بابا تو هنوز گیر اونی؟ خوبه از اون بالا ها هلت ندادم
# واقعا لطف کردی!
* بعدشم ماشالله بدن ورزیده ای داری دیدی که چیزیت نشد پس اینقد مثل دختربچه ها رفتار نکن
# تو حتی یه معذرت خواهی ساده هم نکردی
* من فقط داشتم درسمو میدادم
تهیونگ این حجم از پررویی رو نمیتونست پردازش کنه برای همین تصمیم میگیره سکوت کنه تا خیلی دوستانه از هم جدا بشن
* بعدشم اگه تو اینقد تو کف من نبودی هیچکدوم اینا اتفاق نمی‌افتاد
دوستانه به چپش!
# من؟؟ تو کف توام؟؟
* بله تازه هیونگتم که دیگه خیلی تو کف هیونگ منه
# هیونگ من اصلنم تو کف هیونگ تو نیست
* بهتر ! چون محض اطلاعت هیونگ من هیچوقت نمیتونه عاشق کسی بشه
# هه
* هه هه
جونگکوک از ماشین پیاده میشه و طوری در ماشینو میکوبه که تهیونگ از جاش کنده میشه
تهیونگ کمربند ماشینو باز میکنه‌ تا ایندفه بره یه پس گردنی حسابی به اون بچه پررو بزنه ولی وقتی پسر وارد ساختمون میشه و از دیدش خارج بیخیالش میشه
# پسره ی روانی خل وضع!
تهیونگ دستشو مالش میده تا از دردش کم بشه ولی میدونست فردا که از خواب بلند بشه همه جاش کبوده

********
جین چند بار زنگ در رو زد منتطر باز شدن در شد
همونطور که به اطرافش نگاه می‌کرد چشمش به گوشه ی دیوار میخوره اولش زیاد توجهی نکرد
نوری که از پنجره میومد باعث می‌شد چیز زیادی دیده نشه ولی بعد نزدیک تر میره و اون نقطه سیاه تقریبا نامرئی رو میبینه طوری استتار شده بود که امکان نداشت تو نگاه اول یا حتی دوم بتونی تشخیص بدی
ولی جین میدونست اون چیه
یه حرکت خلاقانه!

*********
+جونگکوک تکون نخور! خب بعدش چی شد؟
* بعدش هیچی دیگه چند نفر گفتن زنگ بزنیم آمبولانس و اینا من گفتم لازم نیس
واقعنم لازم نبود هیونگ حالش کاملا خوب بود
جیمین همونطور که به پالتش رنگ اضافه میکرد به کله خر بودن جونگکوک خندید این بچه نه به خواهرش رفته بود نه به پدر خدابیامرزش
* ولی خب قاطی کرد
اومدنی هم دوباره دعوامون شد
+ طرفو از چرخ و فلک پرت کردی پایین میخواستی ازت تشکر کنه؟
* نه ولی خب .. نمیدونم
+ لبخند بزن
جونگکوک همونطور که لبخندشو کش می آورد جواب جیمینو داد
* هیونگ میدونی که حرف زدن اینطوری خیلی سخته
+ اخراشه
جیمین روی چهارپایش نشسته بود و جونگکوک رو روی بوم نقاشی میکرد
جونگکوک هم از وقتی رسیده بود یه چهار ساعتی میشد که بی حرکت روبه روی جیمین نشسته بود عضلات صورتشو دیگه حس نمی‌کرد
+ به هر حال باید ازش معذرت خواهی میکردی
اگه چیزیش میشد اونوقت اون بحث های علمی که هر شب قبل خواب داریمو باید تو زندان در حالی که من دارم ازت خواهش میکنم کمپوت بخوری ادامه میدادیم
* اینطوری فکر میکنی؟ ینی.. واقعا ازش معذرت خواهی کنم؟
+ آره
* خب بالاخره بازم خودش پیداش میشه
اونموقع ازش معذرت میخوام هرچند
ب نظرم لازم نیست
برای چند لحظه سکوت بر قرار میشه
جونگکوک به هیونگش ک فقط نصف صورتش از پشت بوم معلوم بود نگاه میکنه
نوک موهاش رنگی شده بودن و دستاشم تعریفی نداشتن
میدونست جیمین بیشتر وقتا از دستاش ب عنوان پالت استفاده میکنه با اینکه خود پالت کنارش بود
نمیدونست این چ عادتیه
طوری روی نقاشی متمرکز بود که انگار محیط اطرافش وجود نداشتن
جونگکوک بالاخره سکوتو میشکنه
* یادمه آخرین باری که نقاشی کردی خیلی وقت پیش بود هیونگ چی شد دوباره شروعش کردی؟
+ همینطوری
جونگکوک باور نمی‌کرد ولی چیزی هم نمی پرسید میدونست هیونگش حتی اگه دلیلی هم داشته باشه هیچوقت به اون نمیگه
+ اگه خسته ای میتونی بری بقیشو فردا ادامه میدم
* نه هیونگ فک نکنم بازم دلم بخواد چهارساعت اینطوری بشینم
+ از خداتم باشه
جیمین به نقاشیش ادامه میده
* از تو چ خبر هیونگ؟ امروز اتفاق خاصی نیوفتاد ؟
جیمین برای چند ثانیه مکث میکنه و بعد دوباره مشغول نقاشیش میشه که از چشم جونگکوک دور نمیمونه
+ نه
* همم که اینطور
بازم سکوت ‌برقرار میشه
* ولی داری دروغ میگی!
قلم از دست جیمین رو زمین میوفته و خود جیمینم متعجب میکنه .جیمین خم میشه تا قلم رنگی رو از رو زمین برداره
+ خدا لعنتت کنه جونگکوک اینطوری حرف زدنو از جین یاد گرفتی؟
جونگکوک به این حالت دستپاچه هیونگش که خیلی خیلی کم پیش میاد یا شایدم اصلا نمیاد خندید
* من که آروم گفتم ولی مشخصه تو داری یه چیزیو قایم میکنی که اینطوری جا خوردی
+ نه
* هیونگ بگو دیگه تو هیچوقت هیچی به من نمیگی این نامردیه
هیونگگگگ
جیمین توجهی به جونگکوک که پاشو رو زمین می‌کوبید نمیکنه ولی بعد که قیافه ناراحتشو میبینه به حرف میاد
+ چیز خاصی نبود مین یونگی زنگ زد حالمو پرسید
جونگکوک از جاش با شتاب بلند میشه و به داد و بیداد های جیمین که بهش میگفت بشینه توجهی نمیکنه
* میدونستم! بعد اون تهیونگ هفت خط به من میگه هیونگ من اصلا تو کف هیونگ تو نیس در حالی که کاملا مشخصه هیونگش چقد تو کف هیونگ منه
جیمین قلمو میزاره سر جاش و پیشونیشو کلافه مالش میده
زندگی با وجود دراما کوئین هایی مثل جین و جونگکوک که خیلی هم پرسر و صدا بودن و از پیرزن های توی کوچه بدتر بودن اصلا راحت نبود..

**********

یادداشت شماره ۳ :

" آدما بدون توجه به اینکه غمگینی ، دل شکسته ای ، عاشقی ، حوصله نداری یا براش آماده ای یا نه وارد زندگیت میشن
خیلی‌هاشون برای موندن نیومدن فقط درسشونو بهت میدن و رد میشن ولی بعضیاشون میتونن تاثیر خیلی بزرگی روی تو و زندگیت بزارن و زندگی رو به دو قسمت قبل و بعد اومدنشون تقسیم میکنن
شاید زمانی برسه که خودتو برای حرکت کردن با جریان زندگی سرزنش کنی ولی اینو بدون که موندن تو گذشته اصلا چیز خوبی نیست و باید براش دلیل خوبی داشته باشی
خلاف جهت زندگی راه رفتن مثل زنده نگه داشتن چیز هاییه که دیگه وجود ندارن
همونقدر سخت و دردناکه
اما برای بعضی آدما رها کردن سخت تره
برای همین تصمیم میگیرن خلاف جریان رودخونه شنا کنن و ممکنه وقتی ببینیشون به این حرکت احماقنشون بخندی ولی اونا دلیل خوبی برای این کارشون دارن که بقیه درکش نمیکنن
منم دلیل خوبی داشتم و انتظاری برای درک شدن نداشتم
ماها احمق هایی هستیم که خلاف جریان رودخونه شنا میکنن
درک کردن ما چیزی نیست که بقیه بخوان امتحانش کنن "

J.m

Cupid ain't a lieWhere stories live. Discover now