نام : بابام حالش خوب نیست بچه ها بزارید یکمی بگذره بعد باهاش صحبت میکنم باشه؟
▪︎حال ماهم خوب نیست نامجون ولی باید هر چی سریع تر کارو شروع کنیم
* کلافه دستش رو به پیشونیش کشید و
+ بابات از من حالش بدتره نامجون ؟
نام: عموش بوده ته حکم پدرشو داشت
+ عشقش بودممم!!
* سکوت سنگینی لحظه ای ماشین رو پر کرد و تهیونگ با چشم های به خون نشسته اش درهم شکست
+ نامجون ! مرگ جین یه مرگ عادی نبود قتله .
نام : خیلی خب بیایید بریم تو
¥ بوی جین من و میدی تهیونگ
با نفس های عمیقش سعی میکرد تهیونگ رو استشمام کنه تا یاد آور جین بشه هر دو اجازه اشک ریختن رو به خودشون داده بودن . کمی بعد از عموی جین فاصله گرفت و
+ شکسته تر شدین آقای کیم
¥ من سنم زیاده پسر ، تو نباید بیشتر از این خودتو داغون کنی
+ روزی که جین رفت شکستم ، مقصرش من نیستم
¥ دستش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و : میدونم حق داری
▪︎ آقای کیم من و تهیونگ اینجاییم تا از آتیشی که به جون همه مون افتاده کم کنیم
¥ چه کمکی میتونم بکنم ؟
+ هر چی که از برادرتون میدونید !
¥ اون برادر من نیست ! اگه از خون من بود همچین کاری نمیکرد
+ تهیونگ سعی داشت خودشو آرومنگه داره ولی دست مشت شده اش خبر از آروم بودن نمیداد : هر دقیقه نفس کشیدن برای تک تکشون حرومه ، نمیخوایین که راحت برا خودشون زندگی کنن؟
¥ نه ! باید تقاص پس بدن▪︎آقای کیم میشه یکم تهیونگ استراحت کنه؟
+ نیازی نیست کوک
▪︎ چرا نمیخوایم وسط بحث باز خسته بشی و حالت بد بشه
+ ولی آخه...
¥ نامجون اتاق منو بهشون نشون بده
نامجون سری به علامت تایید نشون داد و هر سه سمت اتاق رفتن
نام : امیدوارم راحت باشی
+ لبخندی زد و : ممنون
کوک درب اتاق رو باز کرد و اولین چیز که به چشمشون خورد میزی بود که به جین اختصاص داده بودن
عکس های خانواده نامجون با جین
دوتایی نامجین
و در نهایت عکس نظامی جین که از بقیه قاب ها بزرگ تر بود و با شمع تزیین شده بوداشک هاش روی گونش لغزید و لبخند تلخی زد
▪︎ اتاق دیگه ای ندارین؟
نام : چرا وقتی بابام تنها اینجاس باید اتاق دیگه ای ام باشه؟
▪︎ قانع کننده بود
بی توجه به حضور کوک و نامجون به میز نزدیک شد و عکس هیونگش رو برداشت و بوسه ای به چهره زیبا و مهربونش زد
_ تهیونگا ؟
+ هوم؟
_ چرا اینقدر چشمات قشنگه؟
+ خنده ای خجالت آمیز زد و : به همون دلیلی که تو لبهات قشنگه
_ آخ خب .. بهتره به کارمون برسیم
+ بهتره زود تر بریم خونه از این خرابشده من دلم برا کارخودم تنگ شده
_ خنده بلندی کرد و : آدم نمیشی
+ قیافه تاتامایکش رو تحویل جین داد
***
▪︎ به چیزی فک نکن زودتر قرصت اثر کنه بخوابی+ باشه
▪︎ خوب بخوابی
درب و بست و از اتاق خارج شد
ساعت ۲ شب خونه جین
▪︎ببین با این عکسایی که بهمون داد میشه فهمید دیگه چه شکلیه
+ اصلا شکلش نبود
▪︎ هان؟
+ جین و میگم اصلا شکل اون عوضی نبود ، شبیه مادرشه
▪︎سری تکون داد و لبخند تلخی زد : اره
+ کوک!
▪︎ هوم ؟
+ برمیگردم سر کار
▪︎قهوه ای که مشغول خوردنش بود از تعجب جمله ای که شنیده بود به گلوش برگشت و به سرفه انداختش
+ خنده ای کرد و ضربه ای پشت پسر زد : نمیری حالا
▪︎گفتی برمیگردی ؟
+ اره
▪︎ پسرر این عالیههه
+ شرط داره
▪︎ خندش جمع شد و : چی ؟
+ به خودشون میگم
▪︎اوکی لال میشم پس به کارم میرسم
+ خوبه
،،،،
~ قربان ؟
○ میشنوم
~ الکس میخواد ببینتتون
○ خنده ای کرد و : بش بگو بیاد
و دقیاقی بعد الکس وارد شد و کاملا مقابلش تعظیم کرد
○ چطوری پسر ؟
€ از خوبی شما ماهم خوبیم قربان
○ کارت چی بود؟
€ میخواستم .. میخواستم اگر اجازه بدین دیگه از پایگاه بیام بیرون
○ بلند بلند خندید و : پس میخوای سرپیچی کنی ؟ نکنه خسته شدی ؟!
€ نه ! نه قربان گفته بودین ماموریتم تا موقع کشته شدن جینه
خب به هدفمون رسیدیم○ فعلا باش .. اگه میدونی خسته شدی میتونم یه مدتی بهت استراحت بدم . دوست داری ؟
€ خنده ای تصنعی کرد و : نه قربان ! کنار شما خستگی معنا نداره
○ خوبه میتونی بری
€ با اجازتون
3:41 !
YOU ARE READING
Fire On Fire [Taejin]
Randomمیدونی..! به شکل عجیبی که اصلا نمیدونم چجوریه.؛ دوست دارم! ...♡•°