part 5

89 19 22
                                    

نام : بابام حالش خوب نیست بچه ها بزارید یکمی بگذره بعد باهاش صحبت میکنم باشه؟

▪︎حال ماهم خوب نیست نامجون ولی باید هر چی سریع تر کارو شروع کنیم

* کلافه دستش رو به پیشونیش کشید و

+ بابات از من حالش بدتره نامجون ؟

نام: عموش بوده ته حکم پدرشو داشت

+ عشقش بودممم!!

* سکوت سنگینی لحظه ای ماشین رو پر کرد و تهیونگ  با چشم های به خون نشسته اش درهم شکست

+ نامجون ! مرگ جین یه مرگ عادی نبود قتله .

نام : خیلی خب بیایید بریم تو

¥ بوی جین من و میدی تهیونگ

با نفس های عمیقش سعی میکرد تهیونگ رو استشمام کنه تا یاد آور جین بشه هر دو اجازه اشک ریختن رو به خودشون داده بودن . کمی بعد از عموی جین فاصله گرفت و

+ شکسته تر شدین آقای کیم

¥ من سنم زیاده پسر ، تو نباید بیشتر از این خودتو داغون کنی

+ روزی که جین رفت شکستم ، مقصرش من نیستم

¥ دستش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و : میدونم حق داری

▪︎ آقای کیم من و تهیونگ اینجاییم تا از آتیشی که به جون همه مون افتاده کم کنیم

¥ چه کمکی میتونم بکنم ؟

+ هر چی که از برادرتون میدونید !

¥ اون برادر من نیست ! اگه از خون من بود همچین کاری نمیکرد

+ تهیونگ سعی داشت خودشو آروم‌نگه داره ولی دست مشت شده اش خبر از آروم بودن نمیداد : هر دقیقه نفس کشیدن برای تک تکشون حرومه ، نمیخوایین که راحت برا خودشون زندگی کنن؟
 
¥ نه ! باید تقاص پس بدن

▪︎آقای کیم میشه یکم تهیونگ استراحت کنه؟

+ نیازی نیست کوک

▪︎ چرا نمیخوایم وسط بحث باز خسته بشی و حالت بد بشه

+ ولی آخه‌...

¥ نامجون اتاق منو بهشون نشون بده

نامجون سری به علامت تایید نشون داد و هر سه سمت اتاق رفتن

نام : امیدوارم راحت باشی

+ لبخندی زد و : ممنون

کوک درب اتاق رو باز کرد و اولین چیز که به چشمشون خورد میزی بود که به جین اختصاص داده بودن
عکس های خانواده نامجون با جین
دوتایی نامجین
و در نهایت عکس نظامی جین که از بقیه قاب ها بزرگ تر بود و با شمع تزیین شده بود

اشک هاش روی گونش لغزید و لبخند تلخی زد

▪︎ اتاق دیگه ای ندارین؟

نام : چرا وقتی بابام تنها اینجاس باید اتاق دیگه ای ام باشه؟

▪︎ قانع کننده بود

بی توجه به حضور کوک و نامجون به میز نزدیک شد و عکس هیونگش رو برداشت و بوسه ای به چهره زیبا و مهربونش زد

_ تهیونگا ؟

+ هوم؟

_ چرا اینقدر چشمات قشنگه؟

+ خنده ای خجالت آمیز زد و :  به همون دلیلی که تو لبهات قشنگه

_ آخ خب .. بهتره به کارمون برسیم

+ بهتره زود تر بریم خونه از این خرابشده من دلم برا کارخودم تنگ شده

_ خنده بلندی کرد و : آدم نمیشی

+ قیافه تاتامایکش رو تحویل جین داد

***
▪︎ به چیزی فک نکن زودتر قرصت اثر کنه بخوابی 

+ باشه

▪︎ خوب بخوابی

درب و بست و از اتاق خارج شد

ساعت ۲ شب خونه جین

▪︎ببین با این عکسایی که بهمون داد میشه فهمید دیگه چه شکلیه

+ اصلا شکلش نبود

▪︎ هان؟

+ جین و میگم اصلا شکل اون عوضی نبود ، شبیه مادرشه 

▪︎سری تکون داد و لبخند تلخی زد : اره

+ کوک!

▪︎ هوم ؟

+ برمیگردم سر کار

▪︎قهوه ای که مشغول خوردنش بود از تعجب جمله ای که شنیده بود به گلوش برگشت و به سرفه انداختش

+ خنده ای کرد و ضربه ای پشت پسر زد : نمیری حالا

▪︎گفتی برمیگردی ؟

+ اره

▪︎ پسرر این عالیههه

+ شرط داره

▪︎ خندش جمع شد و : چی ؟

+ به خودشون میگم

▪︎اوکی لال میشم پس به کارم میرسم

+ خوبه

،،،،

   ~ قربان ؟‌

○ میشنوم

~ الکس میخواد ببینتتون

○ خنده ای کرد و : بش بگو بیاد

و دقیاقی بعد الکس وارد شد  و کاملا مقابلش تعظیم کرد

○ چطوری پسر ؟

€ از خوبی شما ماهم خوبیم قربان

○ کارت چی بود؟

€ میخواستم .. میخواستم اگر اجازه بدین دیگه از پایگاه بیام بیرون

○ بلند بلند خندید و : پس میخوای سرپیچی کنی ؟ نکنه خسته شدی ؟!

€ نه ! نه قربان گفته بودین ماموریتم تا موقع کشته شدن جینه
خب به هدفمون رسیدیم

○ فعلا باش .. اگه میدونی خسته شدی میتونم یه مدتی بهت استراحت بدم . دوست داری ؟

€ خنده ای تصنعی کرد و : نه قربان ! کنار شما خستگی معنا نداره

○ خوبه  میتونی بری

€ با اجازتون

3:41 !

Fire On Fire [Taejin]Where stories live. Discover now