part 6

89 19 11
                                    

& کاپیتان .. کاپیتان بچه ها بیایید کایپتان برگشته

+ لبخندی زد و دقایقی بعد تمامی پایگاه دورش حلقه زدن

: چه تصویر آشنایی . یادته هیونگ ؟

تهیونگ از ماشین پیاده میشه و به سمت درب بغل حرکت میکنه و دست جین رو میگیره تا به آرومی از ماشین پیاده بشه .
  کمی صورت جین از دردی که داشت جمع شد و با همراهی تهیونگ وارد پایگاه شدن
تعدادی از سرباز ها و  بقیه توی محوطه خیلی منظم  مشغول تمرین بودن که به محض دیدن جین در کمتر از چند دقیقه به شلوغ ترین و پر صدا ترین بخش تبدیل شد . تقریبا تمامی افراد اومدن و با چهره های ذوق کرده ای دور کاپیتان سوکجین ما حلقه زده بودن . :)

~~~

£ یعنی ؟ یعنی واقعا میخوایین دوباره برگردین ؟

+ فعلا اره

& قربان چقدر فرق کردین

£ او..شاید چهرشون فرق کرده باشه و لاغر شده باشن ولی هنوزم مثل سابق مهربونن

& کایپتان ! مابهتون حق میدیم . رفتن فرمانده کیم اتفاق باورنکردنی بود .
باورکنید هنوزم یه وقتایی که بهشون نیاز داریم ناخودگاه اسمشو به زبون میاریم

$ حتی تو این مدت نتونستیم اتاقشون رو بهم بزنیم ، صداش رو پایین آورد و : حتی نزاشتیم فرمانده جدید بره اونجا

+ لبخندش پررنگ شد و : فرمانده جدید ؟ کی ؟!‌

بقیه نگاهی بهم کردن و در آخر با چشم غره جونگکوک که کنار تهیونگ ایستاده بود مواجه شدن

▪︎بهتره زود تر بریم ته

+ تقریبا متوجه تابلو بازی اعضا شده بود و : چرا حرف نمیزنید ؟

▪︎جواب بدید دیگه!

£ ف.. فرمانده الکس

+ پوزخندی زد و : چی ؟ الکس؟!
نگاهش رو سمت کوک داد و :
چرا بهم نگفتی کوک؟

▪︎فقط خودم بسوزم بسه . تو رو با این حالت عذاب میدادم؟!

+ برعکس دقایق اول لبخندش محو شد و : خیلی خب ، میخوام برم اتاق جین کلیدشو بدید

& آ..آ بعله بفرمایید کاپیتان

کلید رو مقابل تهیونگ گرفت و بعد از تحویل گرفتن کلید تنهایی به خواسته خودش وارد اتاق شد
کلید داخل اتاق چرخید و قفل رو باز کرد و صدای کر کننده تپش قلبش توی سرش پیچید
چشمانش رو روی هم فشرد و دستگیره درب رو پایین کشید و درب رو باز کرد . نگاهی کلی به اتاق کرد و لبخند تلخی مهمون لبهاش شد
خواست داخل بشه که صدای خورد شدن یکی از رز های آبی خشک شده زیر پاش مانعش شد
راهرو باریکی به اندازه قدم های هیونگش باز کرده بود و دو طرف رو با رز های آبی تزیین کرده بود .
از مسیر باز شده به جلو قدم برداشت و با تصور اینکه به جای خودش الان جین باید اینجا قدم میگذاشت اشک هاش سرازیر شد.

Fire On Fire [Taejin]Where stories live. Discover now