~○|Hurry Up Babe|○~

6.4K 245 13
                                    

~درخواستی~

کاپل: سپ

ژانر: خون آشامی، بی دی اس ام، اسمات

💮🕸💮🕸💮🕸💮🕸💮🕸💮🕸💮🕸💮🕸💮🕸

یونگی بعد از جلسه خسته کننده قبایل  به عمارت برگشت و دنبال هوسوک گشت و با پیدا نکردنش باهاش تماس گرفت ولی هوسوک جواب تماسش رو نداد و همین باعث شد که عصبانیت یونگی شدت بگیره..بعد از گذشت یک الی دو ساعت هوسوک در عمارت رو باز کرد و وقتی داشت از سالن اصلی رد میشد یونگی رو دید که روی مبل سلطنتی نشسته و جلوش دو شیشه مشروب خالیه.


هوسوک_ یون؟ اینجا چیکار میکنی؟


یونگی_ کجا بودی؟



هوسوک_ با دوستام بیرون بودم.




یونگی_ جواب تلفنت رو چرا ندادی؟



هوسوک تلفنش رو از جیبش در آورد و چِکش کرد.




هوسوک_ رو حالت بی صدا بود برای همین نشنیدم..کار مهمی داشتی؟



یونگی از جاش بلند شد و به سمت هوسوک رفت و دورش آروم چرخید.



یونگی_ با دوستات کجا رفته بودی؟



هوسوک که این حالات یونگی رو خوب می شناخت و میدونست یونگی الان از دستش دلخوره و امکان تنبیه شدنش خیلی زیاده پس سعی در راه اومدن با یونگی کرد.


هوسوک_ کافه رفتیم.




یونگی_ میدونی که بی خبر بیرون رفتن و جواب ندادن چه عواقبی داره؟



هوسوک_ بله.



یونگی روبه روی هوسوک وایساد و به چشماش نگاه کرد.



یونگی_ بله چی؟




هوسوک_ بله ددی.




یونگی تو یک حرکت غافلگیر کننده هوسوک رو انداخت رو دوشش و با سرعت ماوراییش به اتاقشون رفت و هوسوک رو روی تخت انداخت و بهش دستور داد:


یونگی_ پنج دقیقه..زود باش بیب.


هوسوک از جاش بلند شد و به سمت کمد لباساش رفت و یکی از لباسای مورد علاقه یونگی رو پوشید و به سمت ضبط صوت رفت و روشنش کرد.

هوسوک از جاش بلند شد و به سمت کمد لباساش رفت و یکی از لباسای مورد علاقه یونگی رو پوشید و به سمت ضبط صوت رفت و روشنش کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
•°~BTS ONESHOTS~°•Where stories live. Discover now