~{Your daddy loves you}~

7.7K 270 17
                                    

~درخواستی~





کاپل: سپ





ژانر: بی دی اس ام ، اسمات


°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°






یونگی تند تند درحال آماده شدن بود و از استرس نمیدونست داره چیکار میکنه..امروز هوسوک خیلی عصبی بود و نمیدونست اگه دیر آماده بشه هوسوک عصبانیتش رو سرش خالی میکنه یا که تنبیهش میکنه.







سریع لباس هایی که هوسوک براش خریده بود رو پوشید و روی تخت نشست ولی یادش اومد که هنوز بالب لبش با عطرش رو نزده و بعد از اینکه عطر و بالب لبش رو زد و خواست سمت تخت بره هوسوک وارد اتاق شد و همین که روی تخت نبود یعنی که دیر کرده برای آماده شدن و چشمای هوسوک هم اینو بیش از حد بهش گوشزد میکرد.

سریع لباس هایی که هوسوک براش خریده بود رو پوشید و روی تخت نشست ولی یادش اومد که هنوز بالب لبش با عطرش رو نزده و بعد از اینکه عطر و بالب لبش رو زد و خواست سمت تخت بره هوسوک وارد اتاق شد و همین که روی تخت نبود یعنی که دیر کرده برای آماده شدن و چشمای...

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

  

هوسوک با اخم لبه تخت نشست و دستش رو به پاش زد و این دقیقا زنگ تنبیه یونگی بود و یونگی هم از ترس اینکه عصبانیت هوسوک بیشتر بشه به شکم روی پای هوسوک خوابید..هوسوک دامنش رو بالا زد و شورتش رو تا زانو هاش پایین کشید و دستش رو روی باسنش میکشید و کمی بعد با ضربه ای که به باسنش خورد هین بلندی کشید و شروع کرد به شمردن..یکی از قوانین همین بود..در هر حالتی موقع تنبیه باید ضربه هارو میشمرد مگر اینکه گگ توی دهنش می بود.






یونگی_ یک.







هوسوک ضربه دیگه ای زد.








یونگی_ آههه..دو.







هوسوک به ضربه هاش تا موقعی که دستاش بی حس شدن ادامه داد و بعدش یونگی رو روی پاهاش نشوند و اشک هاش رو پاک کرد.






هوسوک_ چرا تنبیهت کردم؟









یونگی_ چون...چون..به موقع..آماده نشدم.







به خاطر هق هقاش نمیتونست درست حرف بزنه.









هوسوک با چشم به یونگی اشاره کرد که بره روی تخت و یونگی هم گوش کرد..هوسوک بلند شد و از کمد نوشیدنی هاش یک نوشیدنی برداشت و روی صندلی کنار تخت نشست و به یونگی گفت:







هوسوک_ خودتو برای ددی آماده کن.








هوسوک مشغول سر کشیدن بطری شد و به یونگی که درحال درآوردن کامل لباساش بود نگاه کرد..یونگی بعد از در آوردن کامل لباساش انگشت وسطش رو داخل دهنش برد و شروع به مکیدنش کرد و کمی بعد انگشت اشارش رو هم اضافه کرد و وقتی اونا رو خوب خیس کرد آروم وارد سوراخ نبض دارش کرد و با دست چپش هم با نیپلش بازی میکرد و کمی بعد ناله های از سر لذتش آزاد شدن و هوسوک هم بعد از کمی مست شدن داغ کرده بود و با شهوت به بیبیِ شیرینش نگاه میکرد..وقتی که یونگی به اندازه کافی تحریک شده بود به سمتش رفت و انگشتاش رو از داخلش در آورد که باعث ناله اعتراض آمیز یونگی شد.









هوسوک یونگی رو به پشت برگردوند و اسپنک محکمی به یونگی زد و بعد از اینکه یونگی به کمرش قوص داد و به حالت داگ استایل وایساد هوسوک شلوارش رو درآورد و یکدفعه تماما وارد یونگی شد که جیغ یونگی در اومد.





یونگی_ ددییییییی..ددی درش بیار..لطفا ددی.









هوسوک_ هیسسس..الان عادت میکنی بیبی.









کمی بعد هوسوک شروع به ضربه زدن کرد و ناله های یونگی هم آزاد شدن..هوسوک محکم و پشت سر هم به یونگی ضربه میزد و به یونگی اجازه نفس کشیدن رو نمیداد..کمی بعد یونگی رو برگردوند و پاهاش رو روی شونش گذاشت همونطور که به ضربه هاش ادامه میداد هم عضو یونگی رو پمپ میکرد و هم لباش رو میخورد . کمی بعد دوتاشون همزمان باهم کام شدن و هوسوک یونگی رو بلند کرد و باهم به حموم رفتن و توی وان نشستن.








یونگی روی پای هوسوک نشسته بود و هوسوک هم یونگی رو میشست.








هوسوک_ بیبی..میدونی ددیت عاشقته؟








یونگی با لبخند برگشت سمت هوسوک.







یونگی_ خب منم عاشق ددیم.






هوسوک_ ببخشید امشب اذیتت کردم.









یونگی سرش رو روی سینه هوسوک گذاشت و با لبخند گفت:







یونگی_ اشکال نداره..بیبی دوست داره.







هوسوک موهای یونگی رو بوسید.






هوسوک_ ددی هم دوست داره.


___________________^^^^^____________________

خب امیدوارم دوسش داشته باشید و ووت هم فراموش نشه 💋💜💙

•°~BTS ONESHOTS~°•حيث تعيش القصص. اكتشف الآن