~درخواستی~
کاپل: سپ
ژانر: سافت،کافه
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>
موقع غروب پاییزی بود و این زمان همیشه برای هوسوک نشاط آور بود..چون همیشه تماشای غروب آفتاب به همراه نوشیدن کاپوچینوی مخصوص خودش رو دوست داشت و تقریبا روتین همیشگیش بود.
بعد از نوشیدن کاپوچینوش صدای آویزه ی کافه به صدا در اومد که نشانه مشتری بود..از روی صندلیش بلند شد و به همراه منو به سمت مشتری جدیدی که تاحالا ندیده بودتش رفت و با تعجب دید که اون به سمت پیانو رفته و کنار اون ایستاده..با لبخند جلو رفت و گفت:
هوسوک_ میخواین پشتش بشینید؟
یونگی نگاهش رو از پیانو گرفت و به کافه چی نگاه کرد.
هوسوک_ اگه پیانو بزنی هرچی سفارش دادی مهمون من.
یونگی پوزخند ریزی زد و پشت پیانوی مشکی نشست و آروم قطعه ی دریاچه قو رو نواخت..هوسوک به قدری محو حرکات دست یونگی روی پیانو شده بود که اصلا تموم شدن آهنگ و دست زدن بقیه رو متوجه شد..وقتی به خودش اومد که یونگی داشت بهش نگاه میکرد..هوسوک با لبخند گفت:هوسوک_ چی میل دارین براتون بیارم؟
یونگی کمی فکر کرد و گفت :
یونگی:عطر کاپوچینوی شکلات میدی....دوسش دارم..از همون میخوام.
هوسوک با تعجب و خجالت لبخندی ریز زد و رفت تا سفارش پسر پیانیست رو بیاره..این لقبی بود که هوسوک بعد از پیانو زدن یونگی به اون داد..سفارش یونگی رو براش برد و رفت تا به بقیه مشتری ها برسه.
کم کم آخرای شب میشد و کافه هم کاملا خالی شده بود ولی یونگی هنوز پشت پیانو بود و برای خودش تمرین میکرد..هوسوک پیشبندش رو درآورد و به سمت یونگی رفت که یونگی گفت:
یونگی_ اگه هر روز بیام و برات پیانو بزنم برام از اون کاپوچینو های مخصوصت درست میکنی؟
هوسوک با لبخند بهش نگاه کرد و گفت:
هوسوک_ البته.
یونگی_ از فردا ساعت هشت شب به بعد میام...از شلوغی زیاد خوشم نمیاد.
و هوسوک فقط لبخند زد.
~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°
یک ماهی گذشت و یونگی طبق حرفش هر روز ساعت هشت شب به بعد به کافه میرفت و برای هوسوک پیانو میزد و در عوض کاپوچینوی مخصوص هوسوک رو طلب میکرد..توی اون یک ماه هوسوک و یونگی باهم صمیمی شده بودن و خیلی چیزها از هم فهمیده بودن.آخر شب بود و کسی توی کافه نبود..هوسوک کنار یونگی پشت پیانو نشسته بود و حرکات دستای یونگی روی پیانو رو تماشا میکرد و بعد از تموم شدنش براش دست زد.
هوسوک_ از بچگی عاشق پیانو بودم ولی هیچوقت نشد که یاد بگیرم.
یونگی_ چرا؟
هوسوک_ نمیدونم..ولی همیشه عاشق پیانو بودم و هستم..برای همین اینو توی کافه گذاشتم تا همیشه عاشقش باشم.
یونگی دستای هوپی رو روی کلید های پیانو گذاشت و دستای خودشم روی دستای هوپی و آروم بهش کمک کرد قطعه ای رو بنوازه.
یونگی_ منم عاشق عطر کاپوچینویی که میدی هستم و هر روز میام اینجا تا عطرت رو تنفس کنم و از وجودت لذت ببرم.
حرفای یونگی دل هوسوک رو قلقلک میداد و اون تاحالا همچین حسی نداشت..حتی موقع مرتب کردن دونه های قهوه و لذت بردن از عطر اون دونه ها..یونگی بوسه ریزی روی گونه ی هوسوک گذاشت و کنار گوشش زمزمه کرد:
یونگی_ اجازه میدی همیشه به اینجا بیام و از عطر دیوونه کنندت لذت ببرم؟
هوسوک چشماش رو بست و سرش رو به سر یونگی تکیه داد و خیلی آروم مثل یونگی زمزمه کرد:
هوسوک_ به شرط اینکه همیشه توی کافه درحالی که از عطرم لذت میبری برام پیانو بزنی.
یونگی لبخند کوچیکی زد و آروم لباش رو روی لبای هوسوک گذاشت و فقط اونا رو لمس کرد..یک لمس سطحی اما فوق العاده شیرین..درست مثل کاپوچینوی هوسوک.
یونگی_ قول میدم.
◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇°◇
خب دوستان امیدوارم دوسش داشته باشین.
ووت یادتون نره و درخواست هاتون رو حتما برام بفرستین و اگه دیالوگ خاصی دارین هم بهم بگین تا توی وانشات ها براتون بزارم.♡♡♡♡♡
YOU ARE READING
•°~BTS ONESHOTS~°•
Teen Fiction°•+وانشات از بی تی اس با هر کاپل و هر ژانری که درخواست بدین+•° برام درخواست ها تون رو کامنت کنید 💫🌙 🪐وضعیت آپ= نامعلوم🪐