.×+Handsome master+×.

7.2K 217 19
                                    

~درخواستی~







کاپل: نامهوپ








ژانر: کیوت ، فلاف، دانشگاهی









-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_



راهروی نسبتا طولانی رو رد کرد و به سمت کلاس قدم برداشت..از شدت استرس و هیجان قلبش تند تند میزد و یکم سرگیجه داشت..وقتی به کلاس رسید در زد و دو قدم وارد کلاس شد.







استاد_ ده دقیقه تاخیر داشتید آقای جانگ.







هوسوک_ بعله..عذر میخوام استاد..دیگه تکرار نمیشه.







استاد کیم با چشم بهش اشاره کرد که که بره سر جاش بشینه..دقایقی بعد هوسوک درحالی که محو تماشای استاد جوون و جذابش بود استادش هم مشغول تدریس.. و نامجون همش با خودش فکر میکرد که چطور با اینکه همیشه هوسوک سر کلاس تو دنیای خودشه ولی همش نمره هاش عالیه؟حتی موقع امتحان های بی خبر نامجون همیشه هوسوک بود که بهترین نمره رو می گرفت.










بعد از گفتن آخرین مبحث درس نامجون روبه کلاس گفت:






نامجون_ هفته بعد فصل جدید امتحان گرفته میشه..و آقای جانگ بمونه و بقیه خسته نباشید.









قلب هوسوک دوباره از هیجان شروع به تند تر تپیدن کرد..بعد از خالی شدن کلاس هوسوک به سمت میز نامجون رفت و روبه روش وایساد.






نامجون_ خب آقای جانگ..تو این سه سالی که استاد و شاگردیم این اولین باره که سر کلاس من دیر میرسی..و..میخوام دلیلش رو بدونم.








هوسوک شرمنده کمی سرش رو پایین گرفت و با لبه هودیش ور رفت.







هوسوک_ چیزه..استاد..من..به خاطر شب گذشته..خواب مونده بودم.








نامجون_ که اینطور..و اینکه چرا امسال اصلا حواست سر کلاس من نیست؟






هوسوک نمیدونست چیکار کنه و تپش قلبش هم کمکش نمی کرد هیچ بلکه نفس کشیدن رو براش سخت میکرد.







هوسوک_ استاد صداتون رو ضبط میکنم و توی خونه گوش میدم.










دروغ میگفت..دلش میخواست صدای عشق زندگیش رو در همه حال بشنوه.








نامجون ابروهاش رو بالا داد و با تعجب گفت:








نامجون_ خب چرا سر کلاس گوش نمیکنی؟









هوسوک_ استاد نمیتونم تمرکز کنم.









نامجون_ و دقیقا چرا؟








هوسوک سرش رو پایین انداخت سکوت کرد و تا دو دقیقه هیچ حرفی نزد و نامجون از جاش بلند شد و رو به روی هوسوک با فاصله چند سانتی قرار گرفت.







نامجون_ هوسوک..به من نگاه کن و جوابم رو بده.









هوسوک_ نمی..نمیتونم به شما نگاه کنم. 









نامجون_ چرا؟









هوسوک تمام شجاعتش رو جذب و همونطور که سرش پایین بود گفت:








هوسوک_ چون وقتی بهتون نگاه میکنم نمیتونم به هیچی جز شما فکر کنم.






هوسوک نفس عمیقی کشید و آب دهنش رو قورت داد و منتظر عکس العملی از جانب نامجون شد ولی نامجون فقط سرجاش وایساده بود که گفت:








نامجون_ تا جایی که میدونم این آخرین کلاسته.






نامجون کیف و وسایلش رو برداشت.









نامجون_ پس من میرسونمت خونه.








هوسوک ناراحت از نادیده گرفته شدن احساسش همونطور سر به زیر گفت:







هوسوک_ نیازی به زحمت شما نیست.








نامجون_ منم بهت تعارف نزدم..گفتم میرسونمت.








هردوشون توی ماشین ساکت نشسته بودن و به جاده نگاه میکردن.بعد از رسیدن به خونه ی هوسوک نامجون گفت:







نامجون_ پس اینجا خونته.








هوسوک_ ممنونم استاد.







وقتی هوسوک خواست در رو باز کنه نامجون در ماشین رو قفل کرد و هوسوک با تعجب به نامجون نگاه کرد.







نامجون_ نمیخوام هیچ یک از دوستات یا دانشجوهای دانشگاه بدونن.. چون ممکنه فکر کنن من به دوست پسر باهوشم بیشتر از بقیه اهمیت میدم..فردا تعطیله..میام دنبالت و میریم کافه.







هوسوک ناباور به نامجون نگاه میکرد و همش فکر میکرد که اشتباه شنیده.








هوسوک_ منظورتون چیه استاد؟










نامجون سرش رو جلو برد و لبای هوسوک رو بوسید و گفت:








نامجون_ دلم نمیخواد از اول پرو باشم و خودم خودمو به خونت دعوت کنم..پس برو استراحت کن و فردا منتظر تماسم باش..هوسوک بوسه ای روی گونه نامجون گذاشت و با ذوق از ماشین پیاده شد و به سمت خونش دوید.


♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤

کامبک بعده یک هفته


خب امیدوارم دوسش داشته باشید و ووت هم فراموش نشه 

•°~BTS ONESHOTS~°•Where stories live. Discover now