هری دستاش رو توی جیبش کرد و راه افتاد با لویی سوار آسانسور شد و دکمه ی طبقه ی بالا رو زد و گفت:اینجا دفتر کار گروهمونه همه ی همکارات رو البته جز یکیشون میتونی اینجا پیدا کنی.
لویی سری تکون داد و باشه ای گفت ، آسانسور از حرکت ایستاد و همراه هری ازش خارج شد.زن جوانی که چند پرونده دستش بود موقع گذرش از دفتر متوجه هری شد و جلو اومد ،پرونده ها رو روی یک میز گذاشت و هری رو بغل کرد و گفت: خوش برگشتی هری ، دلمون برات تنگ شده بود
هری در حالی که داشت از آغوش زن بیرون میومد گفت: همیشه از تعطیلات متنفر بودم ، هی داشت یادم میرفت ،این لوییه مامور میدانی جدیده از این به بعد با ما کار میکنهزن جوان با لویی دست داد و گفت:من مامور پاریس جکسون هستم و توی قسمت دفترداری کار میکنم ،اون قیافه هم به خودت نگیر من از این دفتردارای کسل کننده نیستم
لویی با پاریس دست داد و گفت: مارشال لویی تاملینسون و من هیچ قیافه ای به خودم نگرفتم
پاریس دستای پر از تتوش رو به هوا پرت کرد و گفت:یعنی میخوای بگی قیافه ی عادتی اینجوریه؟ هی اخماتو وا کن ، داری از یه کرم کتاب هم حوصله سر بر تر میشی!
لویی چشمی نازک کرد و توی دفتر چرخی زد و کم کم به این نتیجه داشت میرسید که اومدن به لوسآنجلس واقعا اشتباه بوده!در این بین پاریس در گوش هری گفت : هز تو دیوونه شدی ؟ چطور گذاشتی هاپکینگز باهات اینکارو بکنه؟
هری آروم جواب داد:دیوونه نشدم ولی مجبور شدم
پاریس چیز دیگه ای نگفت و پرونده ها رو از روی میز برداشت و به سمت میز خودش رفتهری به راهش ادامه داد و با اشاره به لویی گفت که دنبالش بیاد ، لویی هم اطاعت کرد و راه افتاد ،به تنها اتاق توی دفتر رسیدن و هری آروم در زد و گفت: با صدای بلند حرف نزن ،اون دوست نداره صداهای اضافه ای جز صدای جیر جیر صندلیش و صدای دکمه های کیبوردش بشنوه
لویی سری تکون داد ، درب اتاق با صدای تلقی که ناشی از درب بازکن برقی بود آروم باز شد و هری و لویی وارد شدن ، از دید لویی اون اتاق یه تاریک خونه با ماشین قهوه ساز بود که پر از کامپیوتره ولی از دید هری محل کار بهترین دوستش بود ، زین
زین از جاش به زحمت بلند شد و با عصایی که داشت به سمت هری اومد ، هری با صدای آروم گفت: هی زین این مارشال تاملینسونه من لویی صداش میکنم ، قراره با ما کار کنه
زین چشمی نازک کرد بعد با لویی دست داد و لنگ لنگان با کمک عصاش به سمت ماشین قهوه سازش رفت و برای خودش قهوه ریخت و پشت کامپیوترش نشست و به کارش ادامه داد ، هری آروم به لویی گفت: همونطور که میبینی اون آدمی اجتماعی نیست ، پس بهتره با کامپیوتراش تنهاش بذاریم.با هم اتاق زین بیرون اومدن و هری گفت:اون کارای کامپیوتری گروه رو انجام میده و همونطور که از چشمای قضاوت گر آبیت دارم میخونم باید بگم بله توی کارش بهترینه
لویی سرش رو خاروند و پرسید: چرا فقط اون اتاق داره؟
هری سرش رو پایین انداخت و با صدای خراشیده گفت: رو صدا حساسه باید اتاقی داشته باشه که صدا بهش وارد نشه
YOU ARE READING
Scars [L.S]
Mystery / Thriller[Completed] هرکسی توی زندگیش یه بار زخم خورده و ترجیح داده اونو یه راز نگه داره ولی وقتی بدن برهنه میشه جای زخم معلوم میشه و یادمون میندازه که رازمون راحت تر از چیزی که ما فکر میکنیم میتونه بر ملا بشه... Cover by beautiful soul @IWontBeTheOne فن پِ...