فضول‌ها زاناکس مصرف میکنند!

745 138 73
                                    

قبل از شروع : مهمان داریم چه مهمانی(چقدر بدم میاد از این اصطلاح)
کارا دلوین شخصیت مهمان این قسمت هستش

پاریس لباس‌هاش رو از کف زمین جمع کرد و پوشید ، موهاش رو باز کرد و دوباره بست تا بهم ریختگیش کمتر بشه تا افراد کمتری به اینکه اون داره پیاده روی شرمساریش (walk of shame )رو انجام میده مشکوک بشن ، سیگاری روی لب گذاشت و بعد از بیرون اومدن از خونه‌ای ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


پاریس لباس‌هاش رو از کف زمین جمع کرد و پوشید ، موهاش رو باز کرد و دوباره بست تا بهم ریختگیش کمتر بشه تا افراد کمتری به اینکه اون داره پیاده روی شرمساریش (walk of shame )رو انجام میده مشکوک بشن ، سیگاری روی لب گذاشت و بعد از بیرون اومدن از خونه‌ای که حتی نمی دونست توی کدوم منطقه از شهره روشنش کرد و با نگاه کردن به جی پی اس گوشیش خودش رو یه بلوک دورتر از محل پارک ماشینش پیدا کرد.

کلید انداخت و درب رو باز کرد ژاکتش رو روی آویز پرت کرد و اهمیت نداد که آیا هدف گیریش خوب بوده یا نه ، بی رمق خودش رو روی کاناپه پرت کرد و به خونه‌ی خالی از هرگونه‌ی بشری دیگه زل زد ، پیش خودش فکر کرد اگر مسیر دیگه‌ای رو انتخاب میکرد هیچ وقت سر از تنهایی در نمی آورد ، پوفی کشید و لخت شد و یه ساعتی رو توی وان حموم درحالی که به تیغ توی دستش خیره شده بود گذروند ، در اون لحظه همه چیز از ذهنش می گذشت ، صدای مدیر مدرسه‌ی افسری که از یتیم خونه به خاطر یاغی گریش به اونجا منتقل شده بود ، صدای التماساش زیر دست مرد کثیفی که اون رو از یه دوشیزه به یه خانم تبدیل ‌کرده بود ، صدای دستگاه خالکوبی که با گریه‌هاش قاطی شده بود ، حسی که وقتی هری اون رو روی کولش میکشید و میگفت :چیزی نیست ، من دیگه پیدات کردم ، همه چیز بهتر میشه! ، صدای کوبی که توی گوشش پیچیده بود وقتی گفت : من و تو هیچ وقت اتفاق نمی افتیم ، یا صدای متعجب تاملینسون که توی راهرو گم میشد که پرسید: همیشه حل کردن پرونده ها رو اینقدر دراماتیک و پر از جلوه های ویژه میکنید؟ یا صدای دومینیک که فریاد میزد : دوسال پاریس ، دوسال پاریس لعنتی این زمانیه که برای به دنبالت گشتن صرف شد!

نفس عمیقی کشید و اشکی که روی صورت خیسش چکیده بود رو پاک کرد و درحالی که تیغ رو به آرومی روی رگ اصلی ران پاش میکشید کوبی رو به یاد آورد که موقع کالبد شکافی میگفت: همه فکر میکنن اگه رگ‌های مچ دست رو بزنن همه چی تمومه درحالی که این باور غلطه ، وقتی به دنبال مرگ قطعی هستی باید رگ ران پا رو بِبُری ، و یادش اومد بعد از زدن این حرف چطور سرش رو از جسد بالا آورد و بهش لبخند زد.

Scars [L.S]Where stories live. Discover now