لویی چشماش رو باز کرد و با چندبار پلک زدن رنگ آبی کدرشون رو به حالت طبیعی و شفاف همیشگی در آورد ، نفس عمیق کشید روی تخت دست کشید و به جای هری هنوز خالی بود نگاهی انداخت پوفی کشید و پتو رو روی سرش کشید و دوباره چشماش رو بست چرتی زد و دوباره چشم باز کرد و اینبار از روی تخت بلند شد و نذاشت این روند بیدار شدن و خوابیدن پشت سر هم تکرار بشه.
قهوه درست کرد و روی کاناپهی مدرن خاکستری رنگ لم داد و اسلیپرهای حولهای گرمش رو با پاهاش شوت کرد و قهوه رو به شکمش تکیه داد ، از این پاپوشها متنفر بود چون توی خونهی خودش همیشه پا برهنه این ور و اون ور پرسه میزد اما توی خونهی هری براش فرق میکرد چون دوست نداشت پاهاش با همون زمینی ارتباط داشته باشه که کثافتهای شهر توسط چکمهها طی شده.
بعد از خوردن قهوهاش هم هنوز احساس بی رمقی میکرد، دلتنگ بود نای بلند شدن نداشت و احساس خوشحالی کرد از اینکه از قبل یه هفته مرخصی گرفته بود ، پس خودش رو برای یه خواب دیگهی نیم روزی آماده کرد اما این صدای چرخیدن کلید توی قفل درب اصلی خونه خواب رو از سر لویی پروند و اون رو کاملا هشیار کرد.
هری با چهرهای که معلوم بود از پرواز طولانیش خستهاس وارد شد و با دیدن لویی که توی پیژامهاش روی کاناپه ولو شده لبخندی زد و گفت: هی من برگشتم
لویی وقتی مطمئن شد این هریه که برگشته و کوبی نیست که اومده بهش سر بزنه بدون توجه به پای برهنهاش از جاش بلند شد و به سمت هری رفت و اون رو در آغوش گرفت و گفت: خوش برگشتی!هری ساکش رو روی زمین گذاشت و دستاش رو دور کمر لویی حلقه کرد و گفت: ممنونم لو
لویی کت جینِ ذغالی رنگ هری رو از پشتش کشید و در آورد و درحالی که اون رو روی آویز میذاشت گفت: تی شرتت لطفا!؟
هری با پوفی که از نارضایتی کشید اطاعت کرد و با طعنه گفت: میدونم برای سکس باهام عجله داری ولی بهتر نبود خودت لختم کنی اینجوری بعد از یه ماه همدیگه رو ندیدن رمانتیکتر بودهری تیشرتش رو به لویی داد و لویی بعد از کنار گذاشتنش دور هری چرخید و هری هم دور لویی می چرخید و نمیذاشت لویی به هدفش برسه
لویی با عصبانیت گفت: این بچه بازی رو تموم میکنی هری؟
هری دوباره شخصیت لودهاش رو رو کرد و گفت: اوه ببخشید که ما تحت فوقالعادهام رو براتون به نمایش نمی ذارم ددی!لویی نمی دونست با این حرف بخنده یا از عصبانیت هری رو زیر باد کتک بگیره پس سعی کرد بازی خود هری رو ادامه داد و سعی کرد حرص هری رو طوری در بیاره که اون حرص همه رو درمیاره پس گفت: ددی میخواد که تو روی زمین زانو بزنی
هری از لحن لویی که سعی داشت خیلی خوب نقش ددیاش رو در بیاره خندهاش گرفته بود چون لویی هیچ وقت از این لودهبازیها در نمی آورد هری لبهاش رو تر کرد و روی زمین زانو زد و گفت: به خاطر اینکه دیگه اون طور حرف نزنی به حرفت گوش میدم وگرنه فکر نکن از این لحنت خوشم اومده!
لویی که پیروز این بازی کوچولو بود به خودش افتخار کرد و پشت هری ایستاد و به زخم هایی که در اثر برخورد محکم شلاق به وجود اومده بود نگاه انداخت و از پمادی که از چند روز پیش از دارو خونه خریده بود روی انگشتاش مالید و پشت هری زانو زد و با انگشتای پمادیش روی زخمها کشید و گفت: باورم نمیشه یکی پول میگیره تا اینکار رو بکنه
YOU ARE READING
Scars [L.S]
Mystery / Thriller[Completed] هرکسی توی زندگیش یه بار زخم خورده و ترجیح داده اونو یه راز نگه داره ولی وقتی بدن برهنه میشه جای زخم معلوم میشه و یادمون میندازه که رازمون راحت تر از چیزی که ما فکر میکنیم میتونه بر ملا بشه... Cover by beautiful soul @IWontBeTheOne فن پِ...