هری به دور از چشم همه داشت جعبهی متعلق به لویی که پاریس دیشب اون رو توی سطل آشغال انداخته بود رو زیر و رو میکرد ، مدالهای مختلفی که اسم لویی روشون بود و کلی ورق کاغذهای به درد نخوری که به اسم تشویق نامه دریافت کرده بود و عملا به درد نمیخورد.
بالاخره زیر همهی وسایل بیمصرف چیزی که به نظر می رسید با ارزشه پیدا شد ، یه قاب عکس بزرگ که دو عکس توش نگهداری میشد ،توی عکس بالا لویی جوونی تقریبا ۲۰ ساله بود و مردی میانسال که شباهتی بینظیر به لویی داشت و احتمالا پدرش بود کنار یه دختر مو قهوهای ایستاده بودن و داشتن به دوربین لبخند میزدن.
توی عکس پایینی اون دختر و لویی داشتن همدیگه رو میبوسیدن محل عکسبرداری یکی بود ولی زمان عکس برداری نه لویی چهرهای پخته تر و غمگینتر داشت.
با شنیدن صدای پاشنههای کفش کوبی هری قاب عکس رو برداشت و توی یکی از کشوهای قفل دارش گذاشت و در کشو رو قفل کرد و سرش رو بالا آورد تا با چشماش به استقبال کوبی بره .
کوبی با دستی پر از پرونده وارد دفتر شد و پروندهها رو روی میز گذاشت ،کوبی با تعجب به هری که تک و تنها توی دفتر نشسته بود سلام کرد و گفت: هری تو عادت نداشتی زود بیای ، چی شده ؟ داره قیامت میشه؟ اگه جواب مثبته میشه لطفا در راستای متوقف کردنش قدم برداری؟ من اصلا آمادگیش رو ندارم
هری بی حوصله به صندلی تکیه داد و گفت: کوبی متاسفم ولی امروز حال و حوصلهی رول پلی ندارم
کوبی صندلی پاریس رو از پشت میزش برداشت و کشون کشون به سمت هری آورد و روش نشست و گفت: باهام حرف بزن
هری سرش رو به سمت بالا تکون داد و گفت: نه توی مود درد و دل نیستم
کوبی سری تکون داد و گفت: امیدوارم توی مود کارآگاه بازیت باشی چون این یکی قراره سخت باشههری از جاش بلند شد و به سمت کابینت کنار دفتر رفت و بطری ویسکی مخصوص به خودش و لیوانی که روش حرف اِچ حک شده بود برداشت و پرش کرد و بطریای که تقریبا به اندازهی یه لیوان دیگه محتوی داشت رو به کوبی داد
کوبی لبخندی زد و گفت: همیشه میدونی چطوری حالم رو خوب کنی و به همین خاطره که تو جی بی اف (GBF: Gay Best Friend) منی!
هری لبخندی بی حوصله زد و پرسید: چی داریم؟کوبی ابتدا بطری رو سر کشید و با آستینش دهنش رو پاک کرد و جواب داد:نقاط اشتراک زیادی بین اجساد هست مثلا
و شروع به نوشتن روی تخته کرد:
اول از همه : توی بافت اونها تقریبا خونی وجود نداره! بدن اون ها از خون خشک شده و اثر هیچ کوبیدگی و کوفتگی یا حتی کوچکترین کبودی روی بدنشون وجود نداره که یعنی هیچ درگیریای رخ نداده
هری شقیقههاش رو ماساژ داد و گفت: ما با چی رو به رو هستیم؟ ومپایرهای لعنتی؟
کوبی در حالی که دستاش رو توی هوا پرت میکرد جواب داد: خیلی دوست دارم اینطوری فکر کنم چون ومپایرها دنیا رو جذاب میکنن ولی متاسفم هری باید روت رو زمین بندازم مورد دوم تئوری دوم یه جورایی نقضش میکنه
و دوباره شروع به نوشتن کرد:
YOU ARE READING
Scars [L.S]
Mystery / Thriller[Completed] هرکسی توی زندگیش یه بار زخم خورده و ترجیح داده اونو یه راز نگه داره ولی وقتی بدن برهنه میشه جای زخم معلوم میشه و یادمون میندازه که رازمون راحت تر از چیزی که ما فکر میکنیم میتونه بر ملا بشه... Cover by beautiful soul @IWontBeTheOne فن پِ...