مادر، خالق هیولا‌های هیولا ساز

742 156 25
                                    

هری کنار ساختمان ایستاد و به تابلو نگاهی انداخت و پوزخند زد و روی اون رو بلند خوند : کلینیک درمانی بیرث آف هپینس ، تاحالا این همه دروغ توی یه جمله ندیده بودم ، از این مراکز و دکتر‌هاش متنفرم
لویی هم نیشخند زد و گفت: بیشتر شبیه به بیرث آف هیولا‌های بیگناهه
هری از ماشین پیاده شد و گفت: چطوره تو یه سری به اون پایگاه نظامی ارتش بندازی
لویی درحالی که به گوشیش خیره شده بود و داشت اس ام اس‌هاش رو میخوند ، غر غر کرد و گفت: همیشه کارای سخت تر برای منه!
هری هم زیر لب گفت: خودم میتونم به جفتشون نگاه بندازم تو میتونی مثل پادشاه‌ها اینجا بشینی
البته لویی سعی کرد حرفای هری رو نشنیده بگیره و پیاده شد و گفت: نمیشه جفتمون با هم بهشون یه سر بزنیم؟ معلوم نیست اون تو چه خبره ممکنه تو رو بگیرن و یکی از این هیولا‌ها رو توی تو بذارن

هری چشم چشم نازک کرد و به ماشین تکیه زد و گفت: مارشال داریم کار میکنیم ، میشه جدی باشی؟
لویی شونه بالا انداخت و گفت: به عنوان همکارت گفتم ، اگه باهات نمیخوابیدم‌ هم این حرف رو میزدم
هری در حالی که سر تکون میداد ، به سمت ساختمون رفت و گفت:اونی که حرفای نیش دار میزنه باید من باشم نه تو ! وقتی تو اینکار رو میکنی اصلا جالب نیست!
لویی عینکش رو روی چشماش گذاشت و گفت: راه رفتن با بوت‌های تو لذت بخشه ، طعم اذیت شدنت رو دوست دارم

هری قصد جواب دادن به کنایه‌های لویی رو داشت ولی به ساختمون رسیدن و با دیدن منشی که پشت پیشخوان نشسته بود و با لبخندی مصنوعی منتظر اون‌ها بود ساکت شد.
هری به لویی اشاره کرد و زیر لب بهش گفت: طبیعی رفتار کن
و دستش رو به دست لویی قلاب کرد و اینکار با تعجب لویی همراه بود ولی چیزی نگفت و به راهش ادامه داد .

منشی ازشون استقبال کرد و پرسید : میتونم کمکتون کنم؟
هری لبخندی زد و گفت: خب این پارتنرم هانت رکسووده(اسم لویی که وقتی کوبا بودن برای ساختن یه شخصیت جعلی انتخابش کرده بود) و من ویلهلم ادواردم ، میدونم باید وقت قبلی میگرفتم اما واقعا ذوق داشتم و فراموش کردم
لبخندی زد و برای اینکه لاسی‌هم زده باشه گفت: اسمم شاید عجیب و قدیمی به نظر برسه ، مامانم آلمانی بود و دوست داشت یه امپراطور تربیت کنه و چیزی که گیرش اومد یه اسب تک شاخ بود!
منشی لبخندی زد و گفت: از اینکه ما رو انتخاب کردید سپاس گزارم ، لطفا کارت‌های شناساییتون رو به من بدید و منتظر باشید الان برای دکتر وقت باز میکنم!

هری دوتا کارت شناسایی جعلی رو تحویل داد و به سمت لابی حرکت کرد و لویی رو که ماتش برده بود به دنبال خودش کشید ، لویی شوکه پرسید: تو کارت شناسایی جعلی داری؟ هم برای خودت هم برای من؟
هری شونه بالا انداخت و گفت: برای روز مبادا نگهشون داشتم ، مثلا اگه بخواییم ناپدید بشیم
لب‌هاش رو نزدیک گوش لویی برو و آروم زمزمه کرد:مثلا دوتایی ، با هم

Scars [L.S]Where stories live. Discover now