نامه‌ی مهم‌تر

1K 220 37
                                    


لویی با چند پاکت نامه وارد دفتر شد کوبی روی یکی از صندلی ها نشسته بود و سیگاری به دست داشت و به گوشیش خیره بود ، لویی سلام کرد و کنار کوبی نشست و گفت: الان ساعت دوازده بعد‌ از ظهره و هنوز هری نیومده ، این مرد اصلا مسئولیت پذیر نیست ، اصلا نمیشه بهش تکیه کرد تا وقتی تا گردن توی باتلاق موندی کمکت کنه!

کوبی جواب و سلامش رو داد و در ادامه‌اش گفت: هری میتونه تکیه‌گاه خوبی باشه ! یه بار تا گردن توی باتلاق فرو برو و بعد ازش کمک بخواه مطمعن باش برای کمک بهت میاد ، البته تا وقتی که به طور عمد قتل نکرده باشی! هری با این یکی کنار نمیاد و دو دستی تحویل قانون میدتت

لویی با شنیدن حرف کوبی توی لک رفت و پرسید: جدی میگم هری کجاست؟
کوبی شونه بالا انداخت و ته سیگارش رو توی زیر سیگاری له کرد و جواب داد : خونه ، احتمالا دیشب سیاه‌مست ( سگ مست ) کرده و الان هنگ‌اُوره ، اصلا چرا برات مهمه؟
لویی دستی که چند پاکت نامه رو توی خودش جا بود بالا برد و گفت: اینا برای هریه و این یکی یه مُهر  سی آی اِی محرمانه روش خورده

کوبی بلند شد و گفت: اگه هری تا الان نیومده احتمالا مرخصی رد کرده ، بعد از اون ماجرای قربانگاه و اینا دو هفته‌ای هست که تو حال خودش نیست ، به نظرم به رویای مثل این و احتمالا شبایی مثل دیشب نیاز داره

لویی پوفی کشید و از جاش بلند شد به سمت سوئیچ ماشین نوش و گوشیش که روی میز بود رفت و بعد از برداشتنشون مخاطب به پاریس که گوشه‌ی دفتر داشت مجله‌های پزشکی رو زیر و رو میکرد فریاد زد: پاریس! دارم میرم هری رو ببینم اگه موردی پیش اومد بهم زنگ بزن!

لویی زنگ خونه‌ی ساحلی رو فشار داد و پشت درب بزرگ و سیاه رنگ منتظر هری موند ، هری درب رو باز کرد ، هنگ اُور به نظر نمیرسید ، لباسی معمولی پوشیده بود و کتاب 《چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد؟》 به دستش بود و با تعجب به لویی خیره شده بود

لویی به داخل خونه نگاهی انداخت تا مطمعن بشه کسی خونه نیست ،هری از درگاه کنار رفت و با اشاره لویی رو به داخل دعوت کرد ، لویی به اطراف خونه‌ی مدرن هری که از سه طرف به ساحل و دریا دید داشت و هال خونه‌ی هری رو تشکیل میداد نگاهی انداخت و گفت: خونه‌ی قشنگیه واقعا شیک و مدرنه برعکس من که دوست دارم توی یه فضای کلاسیک و سنتی زندگی کنم  واقعا معلومه که اینجا خونه‌ی کارآگاه استایلزه

هری لبخندی خشک کرد و گفت: از تعارفات های کلیشه‌ای خوشم نمیاد ، پس بیا کنارشون بذاریم ، تو اینجا چیکار میکنی؟
لویی پاکت های نامه رو روی میز نشیمن گذاشت و خودش رو روی یکی از مبل‌های راحتی ولو کرد و گفت: یه نامه با محرمانه سی آی اِی داری

هری نامه‌ها رو زیر و رو کرد و نامه‌ای رو باز کرد و محتوی اون که یه کارت بود رو بیرون آورد و گفت: اینجا رو ببین جِف داره ازدواج میکنه! اونم آخر این هفته!
لویی شگفت زده از اینکه نامه‌ی محرمانه‌ی سی آی اِی هیچ جذابیتی برای هری نداره و باعث کنجکاویش نمیشه گفت: جِف دیگه کدوم خریه؟
هری درحالی که کارت رو زیر و رو میکرد گفت: دوست پسر سابقم وقتی بعد از یه ماه از یه ماموریت برگشتم دیدم به دوست دختر قبلیش برگشته و نگاه کن اونا دارن ازدواج میکنن اوه اینجا رو نگاه کن نوشته میتونم با خودم همراه ببرم!

لویی ابرو بالا انداخت و گفت: اون یه عوضیه از دو جهت ، اول اینکه کی دوست پسر سابقش رو به عروسیش دعوت میکنه ، مثلا میخواسته بگه هی نگا کن من خیلی خوشبختم؟ و اون نوشته راجع به همراه مثلا میخواسته بگه آهان دیدی بهتر از من پیدا نمیکنی! و دوما به خودت نگاه کن ! فکر کنم کافی باشه که بدونی اون هم احمقه هم عوضی!

هری لبخندی زد و گفت: از این تاملینسون پر حرف و پر سر و صدا خیلی خوشم میاد ، چرا نمیتونی همیشه همین شکلی باشی؟
بعد از گفتن این حرف از جاش بلند و به سمت دیگه نشیمن رفت و پرسید : چیزی نمیخوری؟
لویی سری به معنی نه تکون داد و گفت: میدونی چیه؟ تو باید به اون عروسی بری برای این که به اون جِف کله خراب ثابت کنی تو بدون اون دووم آوردی و خیلی هم خوب از پسش بر اومدی !

هری با دو لیوان آب میوه برگشت و اون‌ها رو روی میز جلوی لویی گذاشت و گفت: اینم فکر بدی نیست
  لویی جواب داد: فکر بدی نیست؟ فکر فوق‌العاده‌ایه ، فکر کردم بهت گفتم چیزی نمیخورم
هری درحالی که لیوانش رو سر میکشید گفت: میدونم اون یکی هم برای خودمه اونو فقط جلوی تو گذاشتم تا وانمود کنم میزبان خوبیم!

لویی پاش رو از اظطراب تکون میداد و نگران بود ، موضوع نگرانی مشخص نبود اما خود نگرانی از همه‌جای لویی بیرون میزد و صد‌البته هری متوجهش شد و پرسید: تاملینسون؟ چه مرگته؟
لویی جواب داد: ما توی محیط کار نیستیم هری میتونی لویی صدام کنی ! بعدش میشه اون نامه‌ی کوفتی سی آی اِی رو باز کنی ؟

هری پاکت مورد نظر رو برانداز کرد و گفت: حتما دوباره از اون زماناس که سی آی اِی کاسه‌ی چه کنم چه کنم دستش گرفته و دنبال یه گروه میگرده تا مشکلاتش توی کشورهای دیگه رو براش حل کنه
لویی دستی روی چونش کشید و پرسید: این چیز خوبیه یا بد؟
هری شونه‌ بالا انداخت و گفت : نمیدونم بستگی داره برای چه کاری یا توی کدوم کشور بفرستنت ولی به طور قطع میتونم بگم عملیاتای میدانی زیادی توش هست ، پر از هفت‌تیر کشی و تفنگ بازی و کلی ماشین ترکاندن، عملا تفریح باحالیه ولی ایکاش مجبور نبودی اسمش رو بذاری کار!
لویی سری از تاسف از بی‌مسولیت بودن هری و عدم توجهش به زندگی دیگران تکون داد و نامه رو محکم توی دست هری گذاشت تا بازش کنه ، هری نامه رو برداشت و بعد از خوندن نامه نیشخند زد و گفت :نگفتم این بار کوبا ، نوشته یه کارتل نوظهور کنترل یه قسمت کوچیک از کوبا رو به چنگ آورده و اونجا رو تحت سلطه‌ی خودش در آورده

لویی تکیه‌ای به مبل زد و گفت: یعنی میریم کوبا؟
هری سری تکون داد و گفت: هنوز نمیدونم ، راجع بهش فکر میکنم فعلا یه عروسی دارم که باید بهش برسم
لویی لبخندی زد و پرسید: یعنی میخوای بری؟
هری در جوابش لبخندی زد و گفت: معلومه که میرم البته به شرط این که پارتنر (شریک )کیوتم همراهم بیاد (پارتنر ایهام داره😂)

صدای زنگ تلفن لویی مانع ادامه دادن بحث شد و وقتی لویی تلفن رو قطع کرد ، هری چشمی چرخوند و پرسید: چی داریم؟
لویی جواب داد: یه آدم که دیوانگی و عدم تعادل روانی ازش بیرون میزنه و خب یه روانشناس مُرده!

وارنوکس برگشت زود هم برگشت با اینکه ووت ها به مقدار شرط نرسید اما گفتم به عشق اونایی که میخونن عاپ کنم پس اینم از عاپ ،باز هم مثل همیشه این قسمت زیاد فاز کارآگاهی و پلیسی نداره و بیشتر ر ی شخصیت‌ها متمرکز بود امیدوارم دوست داشته باشید .

تا عاپ کردن بعدی یعنی سین کل کتاب👁👀  ۱ کا و پنجاه و ۳۰۰ ووت 👍 بدرود.

ارادتمند وارنوکس

 

Scars [L.S]Where stories live. Discover now