زخم‌های کارآگاه عمیق است!

863 168 37
                                    

لویی وقتی چشمام رو باز کرد احساس عجیبی داشت ، روی تخت دراز کشیده بود و به سقف خیره نگاه میکرد و سعی میکرد این احساس رو برای خودش ترجمه کنه ، به همخوابش نگاه کرد ، پشت کرده بود و صورتش دیده نمیشد و تنها چیزی که جلوه داشت رده‌های زخم‌های روی کمرش بود ، هنوز تردید داشت راجع بهشون بپرسه چون دفعه‌ی قبلی که راجع بهشون پرسیده بود با جواب چیز مهمی نیست رو به رو شده بود و میخواست دفعه‌ی دیگه که این سوال رو میپرسه با جواب رو به رو بشه.

دستی از پایین کمرش تا گردنش کشید تا پستی بلندی‌های پوستش رو برانداز کنه و همزمان بوسه‌ای به پشت گردنش زد ، هری تکونی خورد و با صدای بلند نفسی کشید و چشماش رو باز کرد ، لویی دست هری رو گرفت و اون رو به سمت خودش برگردوند و پرسید: نمیخوای جریان اینا رو بهم بگی؟
هری غرولندی کرد و گفت: نمیشه دیشب فوق‌العادمون رو با صبحی به این مسخرگی خراب نکنی؟

لویی اخمی کرد و گفت: هرچقدر که میخوای تلاش کن هری ، نمیتونی چیزی که باعث به وجود اومدن این زخم‌ها شده رو تغییر بدی ، گذشته هرچقدر هم زشت باشه باز هم گذشتس ، یکم از زشتیش رو میشه قایم کرد ولی در آخر همون غول زشتیه که بوده
هری طاق باز خوابید و دستاش رو زیر سرش گذاشت و زیر لب گفت: نمیخوام اوقاتت رو تلخ کنم اما ببین کی داره این حرفو میزنه!
لویی به پهلو خوابید و با بازوی هری ور رفت و گفت: یه دیو زشت داره ازت خواهش میکنه همین  ، بیخیال هری من میخوام بدونم

هری سری تکون داد و گفت: اگه من به روز بیام و بگم لویی من کنجکاوم که چیزی که تو ازم مخفی میکنی رو بدونم تو بهم میگفتی؟
لویی کمی فکر کرد و جواب داد: اول از همه به روزش بستگی داره یعنی اینکه چه زمانی باشه ، چقدر با هم مونده باشیم یا چقدر از عمرمون گذشته باشه ،چقدر بالغ‌تر شده باشیم
هری خندید و گفت: پس یعنی میگی که به رابطمون ربط داره.
لویی سیگارش رو از روی عسلی کنار تخت برداشت و روشنش کرد و گفت: آره به این که به خاطر که باید بیشتر بشناسمت تا مطمئن بشم به خاطر من حاضری عقایدت رو زیر پا بذاری یا نه؟
هری چونه‌اش رو منقبض کرد و چیزی نگفت و فقط لویی رو تماشا میکرد که سیگارش رو تموم میکنه.

لویی ته سیگارش رو توی زیر سیگاری له کرد و چند ثانیه به هری خیره شد و گفت: حالا بگو
هری لبخندی پر از کنایه زد و گفت:من نمیتونم مثل تو رازدار باشم لو ، اینطوری که بهم فشار میاری مجبورم همه چیز رو بگم !
لویی روی تخت چهار زانو نشست و گفت: سرا پا گوشم!
ه

ری هم رو‌به‌روی لویی چهار زانو نشست و گفت: یادته که گفتم توی افغانستان به ارتش خدمت کردم؟
لویی سری تکون داد و تائید کرد و هری ادامه داد: قضیه تقریبا واسه یه دهه‌ی پیشه ولی همه چیز مثل یه هولوگرام جلوی چشمامه

Scars [L.S]Where stories live. Discover now