مودب‌ترین کارمند بانک

729 156 74
                                    

هری از گیلاسش خورد و به کاناپه تکیه زد و پرسید: بهترین سکس عمرت کدوم بوده لو؟
لویی سرش رو پایین انداخت و لیوانش رو از ویسکی پر کرد و سر کشید
هری عصبانی دست به سینه شد و گفت: این سومین سوالیه که به جای جواب دادن داری ، ویسکی میخوری اینجوری باشه بازی رو تموم میکنم
لویی برای فرار از تلخی دهنش یه تیکه پرتقال خشک شده خورد و گفت: تا جایی که یادم میاد تو گفتی قوانین اینه که یا جواب سوال رو میدیم یا یه لیوان میخوریم حرفی از اینکه زیاد نوشیدنی میخورم نزدی ، زدی؟
هری اخم کرد و گفت: من بازی نمیکنم لویی جدی میگم ؛ تو حوصله‌ام رو سر بردی ، به جای جواب دادن به هر سوال ، یه لیوان میخوری واقعا کسل کنندس و واقعا ترحم آمیزه !

لویی خودش رو به سمت هری کشید و گفت: خب اگه من بگم بهترین سکسم با کی و کجا بوده تو حسودیت نمیشه؟
هری با چهره‌ی پوکر بهش خیره شد و گفت: من بیست و نُه سالمه لو ، یه پسر بچه‌ی چهارده ساله نیستم!
لویی سری تکون داد و گفت: باشه میگم ، بهترینش بالای یکی از تپه‌های بنگال تو لحظه‌ی غروب اتفاق افتاد با یه پسر کوچیک تر از خودم به نام وَلَدمیر ، راضی شدی؟

هری همچنان دست به سینه به لویی خیره شده بود و بعد گفت: تو داشتی با خودت چیکار میکردی؟
لویی نیشخند زد و به شقیقه‌اش اشاره کرد و گفت:توی این جنون جمع شده یادت رفته؟
هری کوسنی برداشت و با اون به لویی ضربه‌ای زد و گفت: از این اخلاقت متنفرم !
لویی کوسن دیگه برداشت و شروع به زدن هری کرد ، در میون این زدن‌ها صدای سرفه‌ای به گوش رسید و باعث شد این جنگ بالشی به جنگی واقعی تبدیل نشه.

کوبی نگاهی به لویی و هری انداخت و گفت: برای خودم متاسفم که همچین همکارایی دارم ، شما چند سالتونه ؟ سه سال؟ یکی بیاد منو قانع کنه که چرا نباید همین الان استعفانامه‌ام رو بنویسم؟
هری از لویی جدا شد و به سمت کوبی اومد و گفت: من وقتی اون کلید و بهت دادم ، گفتم وقتی کار مهمی داشتی ازش استفاده کن ، نگفتم؟ من و لویی میتونستیم تو شرایط نامساعد تری نسبت به بالش بازی باشیم!
کوبی چپ چپ به هری نگاه کرد و گفت: باور کن اگه مهم نبود و تلفنتون رو جواب می دادید تا اینجا نمیومدم!
لویی گوشیش رو چک کرد و از کوبی پرسید: کِی وقت کردی هیفده بار زنگ بزنی؟
کوبی لبخندی طعنه آمیز زد و گفت: تن لشتون رو جمع کنید و راه بیوفتید کار داریم!
هری نشونش رو از روی میز برداشت و گفت: چی داریم؟
کوبی درحالی که به سمت ماشینش میرفت پرسید: تا حالا تاثیر سولفوریک اسید روی بافت انسانی رو دیدید؟
لویی و هری با هم گفتن: نه !خدای من ! نه!
کوبی لبخندی زد و گفت: مورد علاقه‌ی منم نیست ولی خب چه میشه کرد! با ماشین خودتون دنبالم بیاید جدیدا اصلا از زوج‌ها خوشم نمیاد!

ماشین کوبی رو به روی انبار متروکه‌ای پارک شد و کوبی از علامت‌های هشداردهنده پلیس گذشت و وارد انبار شد ، هری پشت سر کوبی حرکت میکرد که کوبی با آروم ترین صدایی که تا به حال از اون شنیده شده بود گفت: جدیدا خیلی با هم وقت میگذرونید ، من نگرانم قبلا هم بهت گفتم نمیتونم بهش اعتماد کنم ، دوست ندارم دلت رو بشکنه
هری هم در جواب کوبی گفت: میدونم کوبی اما بذار یک بار هم شده چیزی که دوست دارم رو قبل از هر اعتمادی قرار بدم
کوبی به شونه‌ی هری زد و گفت: تبریک میگم هری تو عاشق شدی! اوه بیا رسیدیم
کوبی جلوی ورودی درب ایستاد و رو به جفتشون گفت: میخوام قبل از اینکه وارد بشیم یه پیش زمینه‌ راجع به اینکه چی قراره ببینید بگم ، واقعا بده! پس خودتون رو آماده کنید.

Scars [L.S]Where stories live. Discover now