۱+۱=۱

715 142 11
                                    

جنکینز با موهای قرمزش که زیر کلاه قایم شده بود با پرونده‌ای به طرف لویی رفت و گفت: فرزندان این خانواده فقط شامل اون پسر نمیشه دوتا دختر دو قلوی بیست ساله هم جزو خانواده "لاسل" هستن.
لویی درحالی که توسط دختر مو قرمز دنبال میشد پرسید: اونا چی ؟ اونا سالمن؟
جنکینز پرونده رو به طرف لویی گرفت و گفت: منبع اطلاعاتی من در همین حد بود ، حالا که خانم جکسون دردسترس نیست باید به افسر مالیک رجوع کنید
لویی تشکر کرد و با زین تماس گرفت تا ازش اطلاعات بخواد.

هری توی ماشین منتظر لویی بود و وقتی دید لویی سوار شده حرکت کرد ، پاکت سیگار لویی رو به طرفش گرفت و سیگارش رو براش روشن کرد ، لویی تلفن رو قطع کرد و همینطور که پرونده‌ای که جنکینز آماده کرده بود ورق میزد گفت: نگرانم قاتل سراغ دخترا بره ، خانواده‌ی مقتول دوتا دختر هم دارن ، جفتشون خارج از شهرن البته همسایه‌ها اینطور میگن
زیر چشمی نگاهی به هری انداخت و گفت: از وقتی صحنه‌ی جرم زدیم بیرون خیلی ساکتی ، به چی فکر میکنی؟
هری شونه بالا انداخت و گفت: چیز خاصی نیست ، نگران نباش

لویی چشمی چرخوند و گفت: تا تو بهم نگی نگرانم ، پس یا بهتره حرف بزنی یا من رو پیاده کنی ، اگه حرفی هست بزن نذار توی گلوت بمونه
هری همون طور که به جلو خیره بود پرسید:داشتم فکر میکردم چندتا قاتل اون بیرون هست ؟ تو بهم بگو لو تاحالاچندتا آدم کشتی؟
لویی از پنجره به بیرون نگاه کرد و ترجیح داد سوال رو نشنیده بگیره
هری صداش رو صاف کرد و با عصبانیت  گفت: و مثل همیشه سکوت... آره لویی ازم بپرس چی توی این کله‌ی کوفتیمه بعد از سوالم فرار کن آفرین مارشال واقعا زرنگی ، برای همینه که بعضی وقتا نمیخوام باهات...‌
لویی با فریادش جلوی هری رو گرفت و گفت: نمیدونم! نمیدونم چندتا بودن ، زیاد بودن ، شمارش از دستم در رفته ، راحت شدی؟

هری با صدای آرومی پرسید: توشون افراد بی گناه هم بودن؟ منظورم اینه که به اشتباه یا هرچی...
لویی سیگار دیگه‌ای روشن کرد و نفسش رو به زور بیرون داد و به نظر می رسید به زور داره جواب میده : بذار باهات رو راست باشم ، بعضیا بودن که میشد... میشد... الان زنده باشن .... میشد جونشون رو بخشید... یعنی اینکه اگه زنده میموندن اوضاع برای من فرق میکرد ، بد بود اگه بخوام دقیق بگم، نمیدونم میتونم منظورم رو بهت برسونم
هری بدون نگاه کردن به لویی جواب داد: نه ... نه... نگران نباش متوجه شدم
و بقیه مسیر تا اداره به سکوت سنگینی گذشت.

لویی دکمه آسانسور رو فشار داد و پرسید: هری میشه دیگه من رو تحت فشار قرار ندی؟ من میدونم تو میخوای رابطمون رو با شناختن من محکم تر کنی ولی تا الان باید میفهمیدی که من ، رازهامم‌ ، اگر افشا بشم نه من ارزش دارم نه تو ، پس بذار راز‌ها سر جاش بمونه به خاطر خودت هم شده ، به خاطر رابطه‌امون من رو کَنکاش نکن باشه؟ من دوستت دارم !
و خواست دست هری رو بگیره اما هری از آسانسور خارج شد و خیلی آروم گفت: جای دوست داشتنت درد میکنه!

Scars [L.S]Όπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα