گردش به دور مرگ

1.2K 247 56
                                    

لویی قهوه‌اش رو خورد و لیوان کاغذی خالیش رو روی میزش گذاشت ، میز اون کنار میز پاریس و رو به روی میز هری بود ، پاریس طبق معمول به مانیتور کامپیوترش خیره نگاه میکرد و معلوم نبود داره چیکار میکنه.

لویی نگاهی به پاریس انداخت ، دست‌هاش پر از تتو های مختلف بودن ، تتوهای پراکنده و بزرگ و یکی هم روی بالاسینه‌اش بود و شبیه یه خورشید بود یکی دیگه‌ هم پایین تر بود ولی با لباس پوشیده شده بود و ادامه‌ی اون تتو مشخص نبود با خودش گفت : جریان این خالکوبی‌ها هرچی که هست یه داستان جذاب پشتشه‌.

بعد از وارسی کردن پاریس به دفتر خالی از گونه‌ی بشری نگاهی کرد ، اتاق زین آخر دفتر ساکت‌تر از همیشه به نظر میومد و حتی صدای تلق تلق دکمه‌های کیبورد زین به گوش نمیرسید.

از جاش بلند شد و به سمت میز هری رفت ، یه قاب عکس روی میزش بود اون رو برداشت و نگاهی بهش انداخت ، عکس هری بود که دست روی شونه‌ی زین انداخته بود ، هر دوی اون‌ها لباس پلیس‌های تازه کار رو به تن داشتن و زین سالم و بدون عصا به نظر می‌رسید ، هر دو داشتن به دوربین لبخند میزدن و عکسی پر از حس خوب رو ساخته بودن.

لویی روی صندلی هری نشست و قاب عکس رو ، رو به پاریس گرفت و پرسید: زین و هری دوستای صمیمی‌ان؟
پاریس سرش رو از مانیتور چرخوند و به لویی و قاب عکس نگاه کرد و گفت: آره دوستای خیلی خوبی بودن
لویی ابرو بالا انداخت و پرسید : بودن؟
پاریس شونه بالا انداخت و گفت: من حوصله ندارم قضیه‌ی اونا رو تعریف کنم ، اگه هری تاحالا بهت نگفته حتما نیازی ندیده ، هروقت دلش بخواد بهت میگه ،از زین هم راجع بهش نپرس ، هری دوست نداره زین راجع بهش حرف بزنه

لویی به صندلی تکیه زد و پرسید: هفته‌ی پیش وقتی هری با من برای اولین بار به اداره اومد ، همه شما بهش گفتین خوش برگشتی ، اون کجا بوده؟
پاریس اخمی کرد و گفت: رفته بود مرخصی هر سال یه بار میره ، مارشال من واقعا حوصله ندارم این بازی هری که بود و چه کرد رو ادامه بدم ، سوالی داری میتونی بری از خودش بپرسی

لویی از روی صندلی بلند شد و به سمت بیسیم روشن بزرگ گوشه‌ی اتاق که تقریبا به صداش عادت کرده بود رفت تا سوژه‌ای برای سرگرم کردن خودش پیدا کنه ولی هیچ خبری نبود ، همه چیز عادی و معمولی بود دزدی ماشین ، توقف‌های نا به جا ، مواد فروش های خیابونی و ... .
جالب بود لویی منتظر بود کسی کشته بشه تا سرکار بره ، لعنتی لوس آنجلس داشت تغییرش میداد.

در با صدای بلندی باز شد و هری با یه جعبه‌ی کوچیک صورتی رنگ وارد شد و گفت:پلیسهای من کی پیراشکی میخواد؟
لویی دستش رو بالا برد و هری درحالی که جعبه رو باز میکرد به طرفش اومد و گفت:کرم توت فرنگیش زیاد جالب نیست ،شکلاتیشو بردار
لویی نشونه بالا انداخت و یه پیراشکی شکلاتی برداشت و مشغول خوردن شد.

Scars [L.S]Where stories live. Discover now