به دنبال قطعه‌ای از آرامش

820 135 46
                                    

هری لیوان پلاستیکی رو پر از آب کرد و ازش خورد و پرسید : این شرکت اصلا چیه؟ دولت از این آزمایشات با خبره؟
کارا شونه بالا انداخت و گفت: این شرکت ده سال پیش درواقع یه بنیاد علمی بود و برای درمان نازایی تاسیس شده بود ، به مرور زمان این بنیاد گسترش پیدا کرد و کارش رو از درمان و ارائه خدمات درمانی به تولید و پخش دارو‌های درمان ناباروری تغییر داد ؛ اما حدودا دو سال پیش اعلام کرد که میخواد علاوه بر پخش داروهاشون ، دوباره به درمان نازایی برگردن ، از اونجایی که اون‌ها درگذشته خیلی توی کارشون موفق بودن ، خیل عظیمی از مردمی که به درمان ناباروری احتیاج داشتن توی این شرکت ثبت نام کردن ، همه چیز نرمال و سر جاش بود تا اینکه اولین بچه بدنیا اومد.

لویی روی صندلیش نشست و پرسید: اون بچه چی شد ؟ چه اشکالی داشت؟
کارا از زیر برگه‌ها عکسی بیرون کشید و رو به لویی گرفت و گفت: این اشکال رو داشت
لویی به عکس نوزادی که انگشتانش به هم چسبیده بودن و هنوز به اندازه کافی رشد نکرده بودن نگاهی انداخت و با انزجار گفت : این با توجه به ناباروری‌ای که وجود داشته یه چیزی عادی نیست؟
کارا دوباره به عکس نگاهی انداخت و گفت: مارشال لطفا دقیق تر نگاه کن
لویی به عکس نگاه کرد و با دقیق تر دیدن عکس گفت: یا عیسی مسیح !
و عکس رو به طرف هری گرفت و با نفسی تنگ گفت: این بچه دم داره!

هری با کنجکاوی به عکس نگاهی انداخت و بعد از برانداز کردنش رو به کارا پرسید: این چه کوفتیه؟ اونا دارن چه غلطی میکنن؟
کارا سری تکون داد و گفت: دقیقا معلوم نیست اون‌ها دارن چه آزمایشاتی روی این جنین‌ها انجام میدن ولی هر چیزی که هست میخوام بگم این تنها بچه‌ای نیست که با این اختلالات به دنیا اومده ، این دومین بچه‌ی متولد شده از این دوره‌ی درمانیه
عکس دیگه‌ای بیرون کشید و خودش از دیدن عکس چشماش رو بست و اون رو به طرف هری گرفت ، هری هم بعد از دیدن عکس چشماش رو گرفت و گفت: اون تماما موئه
لویی از دیدن عکس امتناع کرد و پرسید: این بچه‌ها کجا نگهداری میشن ، بعد از اینکه این شکلی به دنیا میان روند درمانشون کجا طی میشه؟
کارا لبخندی تلخ زد و گفت: روند درمانی طی نمیشه مارشال ، اون‌ها کشته میشن

هری از عصبانیت روی پاهاش ایستاد و گفت: چی داری میگی؟ اونا این بلا رو سر این بچه‌های بیگناه میارن و وقتی با شکست مواجه شدن اون‌هارو میکشن؟ رذالت هم حدی داری !
لویی صلیب توی گردنش رو به دستش گرفت و به سمت پنجره رفت و آروم زیر لب برای آمرزیده شدن اون بچه‌ها دعا کرد و سعی کرد غضبش رو خنثی کنه.

هری به برگه‌های جلوش نگاهی انداخت و پرسید: اینا چین؟ و دقیقا از کجا آوردیشون؟
کارا رو به هری کرد و پرسید: هی تو سیگار داری؟
هری لویی رو صدا کرد و لویی پاکت و فندکش رو ، رو به ‌کارا گرفت و گفت: اینم از سیگارت ، بگو اینا رو از کجا آوردی؟
کارا سیگار رو روی لبش گذاشت و روشنش کرد و پشت پیرهن سفیدش رو بالا داد خراش‌های عمیقی که تازه جوش خورده بودن رو نشون داد و گفت: از سیم خار‌دار‌های کوفتی پشت کلینیک گذشتم و با هر زحمتی که بود تونستم خودم رو به دیتا بیس (مرکز اطلاعات و داده‌ها) برسونم ، هاردم رو به اَبر کامپیوترشون وصل کردم و تونستم یه مقدار از اطلاعاتشون رو بدست بیارم ولی لو رفتم و مجبور شدم فرار کنم ، فقط تونستم اطلاعات دوازده‌تا از اون بچه‌ها رو بدست بیارم.

Scars [L.S]Where stories live. Discover now