غول مرحله‌ی آخر

883 189 54
                                    

هری قدم‌هاش رو آروم آروم بر میداشت و سعی میکرد بدون هیچ مشکلی راه بره ، از راهرو پیچید و همزمان دستش رو روی دیوار میکشید تا راحت تر بتونه تعادلش رو حفظ کنه به اتاقی که قرار بود جلسه در اون برگزار بشه رسید و درب رو باز کرد ، پاریس با دیدن هری که داری تقلا میکنه تا بایسته به سمتش دوید و زیر بغلش رو گرفت و روی یکی از صندلی ها نشوند و گفت: هری فکر میکردم برات یه ویلچر آورده بودم
هری سعی داشت نفس‌های سختش رو مهار کنه و گفت: یه هفته شده و دکتر گفته میتونم راه برم علاوه بر اون ، من از ویلچر متنفرم پاریس همه یه طور عجیب بهت نگاه میکنن
زین سرفه‌ای کرد و به صندلیش بیشتر تکیه زد ، هری خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت و پرسید: تاملینسون کجاست؟ شروود؟
پاریس هم روی صندلی نشست و گفت: مارشال کلیساست الاناس که برسه ، شروود هم معلوم نیست ‌کدوم گوریه احتمالا همین الان با اون قیافه‌ی بی نقصش و چشمای نصف آبی نصف قهوه‌ایش بر میگرده و باعث میشه ضعف کنم و یادم بره باید ازش متنفر باشم چون با تیم ما لج افتاده.
هری روی شونه‌ی پاریس زد و گفت: آروم باش ایفل ، نفس بکش
پاریس از بطری آب جلوش خورد و گفت: آرومم و مطمعنا وقتی برگشتم خونه یکی رو پیدا میکنم تا باهام باشه تا حواسم رو از هرچی که اینجا بوده پرت کنه
لبخندی پر از شیطنت زد و ادامه داد: احتمالا از کوبی کمک بخوام
هری چشم غره‌ای رفت و گفت: فکر کردم موضوع کوبی تموم شده پاریس ، قرار شد هیچکس با کوبی قرار نذاره هوف دوباره اون دوره‌ رو یادم ننداز که عذاب خالص بود
پاریس خنده‌ای کرد و جواب داد: باشه بابا شوخی کردم ، اون روزا گذشته و تموم شده ببین من اینجا نشستم بالغ شدم و خیال پردازی نمیکنم و هیچ عقده‌ای ندارم ، نه به کوبی فکر میکنم نه به دومینیک !
زین چشمی نازک کرد و به طعنه گفت: کاملا مشخصه به هیچکدوم فکر نمیکنی!
پاریس به زین فاک نشون داد و ساکت عقب نشست.

لویی با یه بسته‌ی شش‌تایی آبجو وارد شد و به همه سلام کرد و به هرکس که توی اتاق بود یه آبجو داد ، هری آبجوش رو سر کشید و پرسید: راستش رو بگو لویی قراره ما رو طی یه مراسم قربانی کنی و این یکی از مراحل آماده سازیه؟
لویی لبخندی زد و گفت: نه احمق نشید این برای جشن گرفتنه
زین بعد از خوردن نصف قوطی آبجوش پرسید: جشن برای چیه؟ اوه ببخشید لویی اگه می دونستیم برات هدیه می گرفتیم ، تولدت مبارک مرد
لویی سری از تاسف تکون داد و گفت: نه احمقا تولدم نیست ، ما امشب برمیگردیم خونه ماموریت رو تموم میکنیم و برمیگردیم

هری پوزخندی زد و گفت: خیلی راحت میشه حالت رو گرفت و سر کارت گذاشت مارشال واقعا لذت بخشه ، خب حالا نقشت چیه؟
لویی سری تکون داد و گفت:کلیسایی که لارن من رو بهش دعوت کرد رو بررسی کردم اگه خط افق و خط دید رو از پنجره‌ی محراب به هم وصل کنید ،حدس بزنید به چی می رسید؟
زین سری تکون داد و گفت: به مثلث برمودا؟
لویی سرش رو پایین انداخت و سعی کرد خودش رو آروم نگه داره و گفت: یه جزیره ، عمارت هیورگی کبیر ، من پیداش کردم

Scars [L.S]Where stories live. Discover now