ملکه‌ی استریپر

1K 198 33
                                    

نیمه شب بود که لویی با صدای مهیبی چشماش رو باز کرد ، اتاق تاریک بود از زیر درب نور راهرو خودش رو به داخل میرسوند ، گرما و رطوبت هوا باعث شده بود کمی عرق کنه و پوستش رو خیس کنه ، از روی تخت نه چندان راحتش که یه روزی بود اون رو همراهی میکرد و صدای جیر جیر فنرهاش مانع از راحت خوابیدنش میشد بلند شد ، به سمت درب رفت و درب رو باز کرد و خودش رو توی راهرو باریک با دیوار‌های کِرمی رنگ دید ، یه چیزی درست نیست ، یه اشکالی وجود داره ، لویی کمی به مغزش فشار آورد تا نقص رو پیدا کنه ولی جواب رو پیدا نمی کرد ، صدای تق تق بلندی از یکی از اتاقای ته راهرو به گوش می رسید.

صدا آزار دهنده و بلند بود و تکرار و تداومش باعث میشد لویی حس کنه توی تخته سیاه داخل مغزش پشت سر هم ناخن میکشن ، آروم و با احتیاط به سمت اون اتاق و صدا رفت ، وقتی به اتاق رسید از بیرون نگاهی به داخل اتاق انداخت ، اون یه باشگاه بدنسازی بود ، و هری پشت به لویی با بالا تنه‌ی برهنه و تنومندش داشت با دستگاه اسکات کار میکرد و صدای تق تق هم به علت جابه‌جا شدن وزنه های دستگاه بود.

لویی هری رو صدا زد ولی انگار هری نمی شنید ، لویی جلوتر رفت و  به پشت هری زد تا از دستگاه جدا بشه ، هری آروم آروم برگشت و وقتی برگشت این هری اون هری‌ای نبود که لویی به دیدنش عادت کرده بود ، رگ‌های دستانش از آرنج تا مچ بریده شده بودن و باعث شده بود تمام دستانش خونی بشه ، لویی جلوتر رفت و پرسید : هری چه بلایی سرت اومده؟
ولی هری مثل همیشه لبخندی زد و گفت: تو!

لویی نفس نفس از خواب بیدار شد ، سر تا پا خیس عرق شده بود و به سختی نفس میکشید و وقتی متوجه شد که تمام اونا خواب بوده نفسی راحت کشید و اون شب دیگه نتونست بخوابه.

هری با چندتا آبمیوه بسته بندی شده وارد اتاق شد و بعد از گفتن صبح بخیر یکیش رو به طرف پاریس پرت کرد و وقتی دید دریافت از طرف پاریس موفقیت آمیز بوده لبخندی زد و برای پاریس بوسه‌‌ای فرستاد

لویی سرش رو روی میز گذاشته بود سعی میکرد چشماش رو از خواب گرم نگه داره تا شاید بی خوابی دیشبش جبران بشه ، هری در همون حالت انگشت‌هاش رو توی موهای پریشون لویی فرو برد و اون‌هارو بهم ریخته کرد و وقتی لویی سرش رو بالا آورد هری یه آبمیوه جلوش گذاشت و کنار لویی نشست.

پاریس در حالی که آبمیوه‌اش رو میخورد پرسید: خب برنامه چیه؟
هری پرسید: برنامه؟ منظورت چیه ؟ ما هیچ برنامه‌ای نداریم و فقط یه چیز می دونیم ، یا جفت دختر رو شکست میدیم یا شکست خورده برمیگردیم ، اطلاعاتی که دومینیک داد اصلا کافی نیست

صدای عصای زین توی راهرو پیچیده بود و پاریس با صداش ریتم گرفته بود و باهاش سرش رو تکون میداد ، تا اینکه زین با کوله  پشتی بزرگش وارد اتاق شد و پشت یکی از میز‌ها نشست و شروع به وصل کردن دو لپتاپش کرد و بعد دست به سینه رو به روی مانیتورا نشست و به لویی و هری خیره شد .

Scars [L.S]Where stories live. Discover now