نور قرمز و آبی چراغ گردان انواع و اقسام ماشینهای پلیس هوا رو روشت کرده بود و نمیذاره نور ماه روی چشمای آبی لویی بیوفته تا اون نور منعکس بشه و به چشمای سبز هری که خیره به لویی نگاه میکرد برسه.
لویی روی زمین نشسته بود و زانوهاش رو توی بغلش گرفته بود ،هری جلوی لویی ایستاده بود و میخواست مطمعت بشه لویی حالش خوبه.
برای عملی کردن خواستش زانو زد و دستش رو روی شونهی لویی گذاشت و پرسید: الان حالت چطوره؟
لویی سری تکون داد و گفت : بوی اون اجساد هنوز توی دماغمه و صحنهای که دیدم ، باید بگم تو تگزاس از این صحنه ها وجود نداشت ، اولین باریه که با همچین وضعیتی مواجه میشدم و راستش رو بخوای هر چقدرم برام سخته گفتن این عبارت ولی بهت حسودیم میشه ، این که اوضاع رو کنترل میکنی با اینکه صحنهی رو به روت چیزی نیست که هر هفته از کنارشون رد بشیهری شونهی لویی رو کمی فشار داد و پرسید: مارشال قبل از این دلخراش ترین چیزی که دیدی چی بوده؟
لویی سری تکون داد و گفت:اولای خدمتم به عنوان مارشال توی دالاس بود ، یه جانی با یه بطری شکسته نوزده بار به یه پسر بچه ضربه وارد کرده بود ، عملا از صورت پسر هیچی باقی نمونده بود ، قبل از امشب جسد تیکه پارهی اون دلخراش ترین صحنهای بود که دیده بودم تو چی استایلز؟هری چونش رو منقبض کرد و گفت: جوون تر که بودم قبل از اینکه به عنوان کارآگاه تو بخش جنایی بیام ، به نیرو های ویژهی ارتش ملحق شده بودم ، یک سال توی افغانستان خدمت کردم راستش سخته بین اون صحنههایی که دیدم انتخاب کنم کدوم دلخراش تره ، هم رزمم دستش قطع شده بود ولی هنوز خبر نداشت که دیگه دست نداره ! یا اون دفعه که یه افغان بدون سر هنوز داشت میدوئید ! یا جسد دختر بچهای که زیر آوار یه ساختمون خرابه که در اثر بمبارون ویران شده بود پیدا کردم ، بدنش هنوز گرم بود! یا...
لویی هری متوقف کرد و گفت : باشه، باشه دیگه نمیخوام بشنوم! میدونی مهم نیست که چقدر صحنهی رو به روم دلخراش باشه من مثل یه آماتور رفتار میکنم ، این دفعه با نُه تا جنازه سر و کار داشتم ،دفعه بعدی اگه جون یه آدم زنده دستم باشه باید چیکار کنم؟
هری سری تکون داد و با نیشخند گفت : تو امشب مثل یه آماتور رفتار کردی چون تو یه آماتوری! فکر کنم دیگه باید با هرچی که توی تگزاس میدونستی خدافظی کنی به دارالمجانینی به نام اِل اِی خوش اومدی!
لویی چشمی چرخوند و از جاش بلند شد و گفت: بفرما بازم جدال بین تگزاس و اِل اِی رو شروع کرد! نمیخوام دیگه از این حرفا بشنوم ، هر چقدر هم به این حرفات ادامه بدی من به تگزاس برنمیگردمهری هم بلند شد و لبخندی ر ی لباش نقش بست و گفت: این تاملینسونیه که من می شناسم! بابایی برگشته!
لویی اخمی کرد و گفت: تو خیلی گِیی! (You're so Gay)
هری دستاش رو توی جیبش کرد و ابرو بالا انداخت و به سمت کوبی که داشت توی برگهای چیزی یادداشت میکرد رفت.
YOU ARE READING
Scars [L.S]
Mystery / Thriller[Completed] هرکسی توی زندگیش یه بار زخم خورده و ترجیح داده اونو یه راز نگه داره ولی وقتی بدن برهنه میشه جای زخم معلوم میشه و یادمون میندازه که رازمون راحت تر از چیزی که ما فکر میکنیم میتونه بر ملا بشه... Cover by beautiful soul @IWontBeTheOne فن پِ...