عدالت لوس آنجلسی

1.3K 239 112
                                    

ماشین جلوی ساختمون بلند ایستاد. هری از شدت ترمز به جلو پرت شد و با غر غر گفت: هی این بنزه یکی از اون وانتایی نیست که توی تگزاس میرونی!

لویی چپ چپ نگاه کرد و به فرمون تکیه زد و گفت: هرچقدر میخوای راجع من جک های تگزاسی بگو من اهمیت نمیدم ولی در آخر به خاطرشون دهنت رو سرویس میکنم !

هری بدون گفتن چیزی از ماشین پیاده شد و راه خودشو پیش گرفت ، لویی دکمه‌ی آسانسور رو زد و این انتظار و سکوت خوب پیش نمیرفت تا اینکه گوشی هری به صدا در اومد و صدای پاریس از پشت تلفن شنیده شد: هی هری اون قاب عکسی که آوردی عکسش پاره و خراشیده شده بود ولی تونستیم عکس رو ترمیم کنیم ،منو زین همه‌ی اشخاص رو شناسایی کردیم.
هری جواب داد: خب چی میدونی؟
پاریس جواب داد: کنار چارلی همسرش ایستاده که توی سال ۲۰۰۵ بر اثر سرطان خون میمیره و جلوشون چندتا از اقوام دور چارلی هستن و در کنار همسر چارلی دختر نوجوونی دیده میشه که اریکا ساموئل نام داره و دخترِ ناتنی چارلی به حساب میاد.
هری پرسید: پس چرا توی لیست تماسهای فوریِ چارلی هیچکسی نیست ، دخترش کجاست؟
پاریس کمی مکث کرد و گفت: مساله اینجاست ، خب اون مُرده! خودکشی کرده هشت سال پیش ۱۸ جولای سال ۲۰۰۹ ، جسدش رو درحالی که خودش رو دار زده بود توی اتاقش پیدا کردن
هری سری خاروند و گفت: بذار حدس بزنم بدون هیچ نامه‌ای
پاریس تاکید کرد : بدون هیچ نامه‌ای ، تب حداقل تو اتاقش چیزی پیدا نشد!
هری گفت : عکس رو برام بفرست ، فعلا

لویی پرسید: چیزی دستگیرشون شده؟
هری جواب داد: مثل قطعات پازل میمونه تا وقتی کنار هم نیاد معنی نمیده پس فعلا هیچی
لویی سری تکون داد و به سمت خونه‌ی بازیگر رفتن و زنگ در رو به صدا در آوردن.

در باز شد کارمن با چشم هایی قرمز درب رو باز کرد و اون ها رو به داخل دعوت کرد
هری لبخندی به کارمن زد و گفت: زمان بدی مزاحم شدیم؟
کارمن لبخندی زد و گفت: اوه نه من تازه از آسیا اومدم و هنوز نتونستم ساعت خواب بدنم رو به حالت عادی برگردونم
لویی روی یکی از صندلی هایی که کارمن بهشون اشاره کرد نشست درحالی که هری داشت سرتاسر خونه چرخ میزد.

هری به سمت دیواری پر از قاب عکس رفت و گفت: خونه‌ی زیبایی دارید آقای لایولی و خاطرات خوبی رو توی این عکس‌ها ذخیره کردید
کارمن به زور لبخندی زد و گفت: خاطره ها همیشه چیز خوبی نیستن البته وقتی که افرادی که توی اون قاب ها هستن رو از دست داده باشی
هری لبخندی زد و گفت : البته که اینطوره، یه سوالی ذهن منو درگیر کرده و اون هم اینه که به عنوان یه سلبریتی بزرگ شدن باعث میشه دوستان دوران دبیرستانت رو فراموش کنی؟

کارمن لیوانی رو پر از آب کرد و گفت: هیچ دوستی هیچوقت فراموش نمیشه
هری دستی به چونش کشید و گفت : این حرفت هم کاملا درسته ، میدونی کدوم عکس من رو مجذوب خودش کرده ؟
کارمن لیوان آبش رو سر کشید و به سمت هری اومد و پرسید : کدوم؟
هری به عکسی که کارمن جوان توی لباس راگبی با دو پسر جوان و دو چیرلیدر توش بود اشاره کرد و گفت: این یکی ، این عکس خیلی شاده
کارمن نفسی عمیق کشید و گفت :این عکس مورد علاقمه ، تیم راگبی مدرسه‌ی هنری اوتیس ،اون شب رو یادمه ما قهرمان منطقه شدیم
لویی هم به اون‌ها ملحق شد و به عکس نگاهی انداخت و به یکی از پسرها اشاره کرد و پرسید: این ریچارد پیازاکی نیست؟
کارمن سری تکون داد و گفت: آره خودشه ،اون عوضی بهترین پاس‌ها رو میداد ، اگر کنجکاوید بدونید اینم نیکی گوستاو هستش
و به یکی از چیرلیدر‌ها اشاره کرد.

Scars [L.S]Where stories live. Discover now