خالکوبی سوال ممنوعه بود!

1K 195 60
                                    

دومینیک وارد اتاق شد تا اخبار مهمی که به دستش رسیده رو با گروه درمیون بذاره اما وقتی درب رو باز کرد تنها کسی که توی اتاق بود پاریس بود ، پاریس به دیوار تکیه زده بود و داشت از قهوه‌ی صبحگاهیش لذت میبرد ، دومینیک لحظه‌ای به پاریس خیره موند و بعد به رسم ادب صبح بخیر گفت و پرسید: بقیه کجان؟
پاریس روش رو برگردوند و گفت: چه میدونم ، تو راهن ما اصولا عادت نداریم مثل نظامیا رفتار کنیم
دومینیک جلو تر اومد و به کارت پاریس توی گردنش انداخته بود نگاهی کرد و پرسید: پاریس؟ جکسون صبر کن ببینم ، پاریس ؟ خودتی؟
پاریس لبخندی زد و گفت: جالبه که تا الان متوجه نشدی
دومینیک با ناباوری به پاریس ، دختری که دستانش و پشت گردنش پر از تتو شده بود و یه خالکوبی که شبیه به خورشید بود از زیر تاپ روی سینش که کاملا مشخص نبود ، نمایان بود خیره شد ، قطعا تغییر کرده بود به نظرش این ده سال باعث شده بود این تغییرات رخ بده ولی اون هیچی نمی دونست!

دومینیک سرفه‌ای کرد تا از این موقعیت فرار کنه و گفت : هی میبینم که از نیرو‌های پلیس لوس‌آنجلس سر در آوردی
پاریس لبخندی تلخ زد و گفت: این چیزیه که بعد از مدرسه‌ی افسریمون بهش تبدیل شدم ، این منم
دومینیک سرخورده بود ، کمی ناراحت و دل شکسته به نظر می رسید و دلیلش رو پاریس می دونست پس اینطور ادامه داد:فکر کنم بابت اینکه خبری ازم نشنیدی یه عذرخواهی بهت بدهکارم!
دومینیک سری تکون داد و گفت: فکر کنم چیزای بیشتر نسبت به عذرخواهی بهم بدهکاری ، مثلا یه توضیح!
پاریس شونه بالا انداخت و گفت: توضیح؟ چه توضیحی لازم داری؟

دومینیک صداش رو کمی بالاتر برد و گفت: دوسال پاریس ، دوسال پاریس لعنتی این زمانیه که برای به دنبالت گشتن صرف شد! ناپدید شدن تو یه ناپدید شدن معمولی نبود! تو انگار از کل این سیاره محو شده بودی و حالا بعد از ده سال توی نیرو‌های پلیس سر راهم قرار گرفتی و میگی فکر کنم یه عذرخواهی بهت بدهکارم؟
پاریس دستاش رو توی هوا پرت کرد و گفت: نمیدونم چه انتظاری از من داری ، چه توضیحی ازم میخوای؟ میخوای بدونی این مدت کجا بودم ؟ میخوای واقعا بدونی؟ باشه میگم ، من به خواست خودم ناپدید نشدم! یه پدوفیل (پدوفیلیا یک انحراف جنسی و یک اختلال روانی است که در آن فرد از لحاظ جنسی جذب کودکان می شود و می توان گفت این نوع جذب شدن غیر طبیعی و غیر عادی است.)که به قول خودش که ارتقا پیدا کرده منو ناپدید کرد! منو دزدید ، شکنجه کرد و به تعداد تتوهای روی بدنم بهم تجاوز کرد ، با هر تجاوز یه خالکوبی روی بدنم میزد! منطقش این بود که وقتی بدنم پر از خالکوبی بشه و جایی برای خالکوبی نمونه دیگه تاریخ مصرفم تموم شده و اون موقع کارم رو تموم میکرد! میدونی چطور دخترهای قبل از من رو کشته بود؟ میخوای اونم بدونی؟

دومینیک فریاد زد : نه! و با لرزش پاهاش به دیوار تکیه زد و پاریس ادامه داد: آخرش تنها کسی که کمکم کرد هری بود هیچکس متوجه غیبت یه دختر یتیم نمیشه! هری اون موقع یه مامور پلیس گشت بود و با شنیدن جیغ و داد‌های مشکوکی که از کلبه‌ی اون بیمار روانی شنیده میشد وارد خونه شد و منو نجات داد این جایی بود که رفته بودم ، پس نگران نباش بهم خوش نگذشته!
دومینیک سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت ، چیزی نداشت که بگه ، قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش بیرون زده بود رو پاک کرد و گفت: گمونم هرکس به یه نحوی بالغ میشه و شیوه‌ای که تورو به بلوغ رسونده ، روش وحشیانه و ناعادلانه‌ای بوده ، متاسفم ایفل
پاریس نفس عمیق کشید و گفت: دیگه من رو به این اسم صدا نزن ، الان همه چیز دیگه عوض شده ، تو دیگه دوست پسرم نیستی!
دومینیک سری تکون داد و گفت: درست میگید خانوم جکسون ، متاسفم

Scars [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora