Part1 جعبه موزیکال

1.1K 193 43
                                    

صدای زنگ موبایلم باعث شد کمی توی رخت خوابم وول بخورم. انقدر برای امروز ذوق داشتم که نتونستم تو رختخواب به خوابم ادامه بدم.
صدای زنگ همیشگی تو گوشم کاری کرده بود برای متوقف کردن صدای مزخرف تو گوشم؛ چندین بار با کف دستهام به گوشم تا حد محکمی ضربه بزنم تا جلوی این صدای گوشخراش رو بگیرم.

بعد از چند مرتبه تونستم متوقفش کنم؛ انگار امروز شانس با من بود. چون این صدا سریع از گوش نازنینم فرار کرد!!!
همیشه این اتفاق برام نمیفتاد اما وقتی این اتفاق پیش میومد یا باید اینکارو میکردم و یا اینکه قرصامو میخوردم.

نفسمو بعد از اروم شدن گوشهام بیرون دادم و ازروی رختخواب پاشدم. بخاطر فاصله کمی که از سطح تخت وجود داشت لازم نبود حتی به خودم زحمت بدم.
__________________________________________

__________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نما و دیزاین داخلی اتاق

___________________________________________

بعد از پایین اومدن از تختم طبیعی بود که نتونم برای چند دقیقه تعادلمو حفظ کنم.
اما به خودم همیشه زمان میدادم و تا ده میشماردم تا بتونم رو تعادلم تمرکز کنم.
+ یک... دو... سه... چهار...

اینکه همیشه عین بچه های نوپا میشدم حالمو بهم میزد.
اینکه این بیماری همراهمه نمیتونم کاریش کنم.
بیماری اوتیسم...
نه میشه ازش خلاص شد و نه میشه به خاطرش مرد؛ تنها باید تحملش کنی. اوتیسمی های مثل من زیادن. بعضیا اونقدر بیماریشون زیاده که مجبورا هرروزشون رو تو اتاق تاریک بگذرونن.
+ هشت... نه... ده!!!

مثل همیشه جوابگو بود.دیگه میتونستم تعادلمو به راحتی حفظ کنم. با صدای تقه ای که به در وارد شد چشمهامو برای کنترل صدای تازه تقه ی در تو گوشم چند بار سریع باز وبسته کردم.
+ بله
... پسرم بیا صبحونه آماده اس.

با اینکه نمیتونست منو ببینه چند بار پشت سرهم سرمو تکون دادم.
+ باشه اوما..
قدمهامو اول اروم بعد خیلی تند سمت آیینه جلو تختم برداشتم.یه پسر ریز جثه و ضعیف که حتی نمیتونه رو پاهاش وایسه.انگار رو یه الاکلنگ وایساده بودم. حتی روی زمین صاف هم تعادل داشتن برام سخت بود.
___________________________________________

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now