Part40 اتاق 35

530 123 68
                                    

صدای اینچی آروم بود اما جوری نبود که نتونم صداش رو بشنوم. بهم زدن؟؟؟
یعنی اون دوتا باهم بودن؟

تا رسیدن به مقصدی که پیش رو داشتیم حرفی بین من و بقیه حتی جونگکوک رد و بدل نشد. فقط تو سکوت و افکار جدیدی به سراغم اومده بود غرق شدم. حس غرق شدگی و حتی تلاطم رو داشتم. گیج بودن رو حالا میتونستم احساس کنم. اینکه جونگکوک قبلا با دختری تو رابطه بود یه چیز عادی بود اما اینکه میفهمیدم همون دختر دقیقا همیشه کنارشه عجیب حالمو خراب میکنه.
... رسیدیم بچه ها
صدا از جلوی اتوبوس بلند شد و همین کاری کرد تا رشته افکارم کامل از بین بره.
~ منتظرت بمونم؟
این صدا دقیقا از صندلی جلو بلند شد. جیمین بود. لبخند تصنعی رو لبم نشوندم و همزمان که نگاهمو به دور و اطراف میکشوندم لب زدم:
+ نه خودم میام
بر خلاف انتظارم رو خواسته اش پافشاری نکرد و با باشه کوتاهی که از سردی سرازیر شده بود راهشو سمت خروجی اتوبوس کشوند...
میدونستم این رفتارش به خاطره همنشینیم کناره جونگکوکه؛ شک ندارم همین باعث شده انقدر باهام سرد برخورد کنه...

نوبتی بعد از پیاده شدن همه بچه ها و خلوت شدن فضا از رو صندلی بلند شدم و راهم رو سمت در خروجی اتوبوس کج کردم. با ندیدن جونگکوک ته دلم خالی شد. چرا باید انتظار بودن اون لعنتی رو داشته باشم؟!
نمیخواستم اعتراف کنم ولی واقعا نیاز داشتم که پیشم باشه. با نشستن دستی روی شونه ام به خیال اینکه جونگکوک پشتمه با یه لبخند احمقانه ای که نمیدونم از کجا روی لبهام سرازیر شده بود برگشتم.
با دیدن تهیونگ لبخندم ماسید اما سعی کردم حرکاتم رو کنترل کنم و ضایع برخورد نکنم.
_ همه رفتن داخل چرا اینجا وایسادی هنوز؟
+ عام... من...
_ منتظره جونگکوکی؟
با حرفاش یک لحظه از جام پریدم اما میمیک صورتم رو حفظ کردم و با برگردوندن لبخند مزخرفم رو لبم سعی کردم قیافم رو عادی جلوه بدم.
+ چی میگی؟
_ قشنگ مشخصه منتظره اونی!
همراه با حرفش جلو روم یکم نیم خیز شد تا باهام هم قد بشه.
+ ...
_ یونگی منتظر اون اون نباش!
+ نمیدونم داری درباره چی حرف میزنی.
عی میکردم باهاش چشم تو چشم نشم تا با دیدنش دست و پامو از حرفای یهوییش گم نکنم و کلمات رو درست کنار هم بچینم.
_ نگاه هات فرقی با نگاه های سوهی نداره بچه!

خواستم با حرفش مخالفت‌کنماما با پیاده سدن همزمان جونگکوک و سوهی از اتوبوس حرفامو گم کردم و بهشون خیره شدم.
انگار انتظار ایستادن من جلوی اتوبوس رو نداشت. نگاهش رو با سردی از من گرفت و به تهیونگ دوخت.
× چرا هنوز اینجایی؟
_ آیگو منتظرت بودم؛ رفیق نیمه راه شدی؟
× خوبه بریم داخل.
همراه با حرفش از کنارم رد شد و با شونه چپش بهم یه تنه ریز زد. از قصد بود‌کارش؟؟؟
حتی خودمم نمیدونستم قصد و نیتش از کاراش چیه.
چند دقیقه پیش انگار که... انگار که...
(منتظر اون نباش)
با یاد اوری حرف تهیونگ فکرم بهم خورد...
با گره سدن دست های تهیونگ دور گردنم با شوک بهش خیره شدم و ناخواسته به خاطره وسواسی که از بیماریم داشتم عقب هولش دادم.
_ ای بابا چه گوشت تلخی. نمیای تو؟
+ چرا ...میام.
چند دقیقه ای بعد از سوهی و‌جونگکوک که به نوبت وارد هتلی که از طرف مدرسه برامون درنظر گرفته سد شدیم. زیاد از حد خوب بود. اگه به خاطره شرایطم نبود هیچوقت نمیتونستم اینجور جایی رو از نزدیک ببینم.
___________________________________________

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now