Part39 بامزه

1K 149 43
                                    

نگاهش رو موشکافانه به سمت لای پام‌کشوند. رنگ نگاهش متعجبتر از قبل شد؛ انگار برجستگی شلوارم بیش از اندازه تو چشم بود...
× خب انگار توله کوچولومون رفته تو هیت!!!

🔞ادامه ی صحنه های🔞

نمیتونستم خلاف چیزی که داره میگه رو ثابت کنم. دستم رو بار دیگه رو برجستگی شلوارم گذاشتم و سرم رو تاجای ممکن پایین انداختم. سنگینی نگاهش کاری میکرد که میخواستم زمین دهن وا کنه و منو داخل خودش ببلعه.
چرا باید با لمس این عوضی انقدر از خود بی خود بشم.
نفسم رو منقطع بیرون دادم و همونجور که سرم رو پایین انداخته بودم لب زدم:
+ نگاه نکن!
سرش رو دوباره به نزدیکی گوشم کشوند و با صدایی که تو گلوش انداخته بود لب زد:
× من که همه چیزتو دیدم!
با حرفش فشار سره انگشتام رو روی برجستگی دیکم از روی شلوار کشیدم. یکم درد داشت اما این فشار شاید کمکی میکرد تا این حس و حال مزخرف از سرم بپره.

نمیدونم چقدر تو این وضعیت کوفتی بودم؛ از حرکت اتوبوس نیم ساعتی گذشته بود و همهمه و شلوغی و سرو صدای داخل اتوبوس تمومی نداشت. با نشستن دست جونگکوک داخل شلوارم یکم تو جام پریدم و با بهت و ترس بهش خیره شدم. اما اون اصلا نگاهش به من نبود؛ بلعکس نگاهش رو به سمت مخالف من کج کرده بود و با بغل دستی ای که با فاصله اون طرف صندلی نشسته بود هم کلام شده بود.
حرکت دستش روی دیکم زیادی بود. نمیخواستم اعتراض کنم؛ نه برای اینکه از این وضعیت عجیب خوشم میاد فقط برای اینکه نمیخوام توجه بقیه رو به خودم جلب کنم...
با فشار دستش روی دیکم نفسم رو تو سینه ام حبس کردم‌ و دستم رو روی دستش گذاشتم تا بس کنه.
اما بازهم توجهش رو به من نداد و طرف صحبتش همون دختر اون طرف صندلی اتوبوس بود.
... میخوای بیشتر در ارتباط باشیم؟
× نه لازم نمیبینم...
... آهان...

صحبتشون به سرانجام نرسید و این قضیه عجیب خوشحالم میکرد. نمیدونم این خوشحالی بابت چی بود.
لرزش بدنم کم کم داشت شروع میشد؛ دست خودم نبود.
هیجان بیش از حد من رو به این حال و روز مینداخت.
دست دیگم رو سمت آستینش بردم و به حالت آروم شرچع به کشیدنش کردم تا توجهشو به خودم جلب کنم.
وقتی نگاهش سمتم برگشت به ناچاری لب زدم:
+ نم...‌نمیخوام
× چیو نمیخوای هوم؟
دستش رو دور دیکم حلقه کرد و شروع به حرکت دادنش کرد. نفسم رو با هزار بدبختی کنترل کردم تا شاید صدام عجیب پخش نشه.
+ همینو
لرزش دستم بیشتر از حالت عادی شد. اما اون دلش نمیسوخت. دوباره حرکت دستش رو روی دیکم بیشتر کرد و همین کاری کرد تا به اومدن کامم نزدیک بشه.
ناله ام ناخودآگاه از دهنم بیرون اومد و همین کاری کرد تا جونگکوک صورتش رو نزدیک گوشم بیاره و دوباره به حرف بیاد:
× هیش الان تموم میشه
+ آه... ن...نمیتونم
× میخوای صداتو بشنون؟
+ عاهخ... ن...نه
با اومدن کامم لرزش خفیفی به بدنم دست داد و چشمهام رو برای مدت کوتاهی رو هم گذاشتم.

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now